مجله مستقل و تخصصی هنرهای تجسمی و مفهموی

جایی که تهران تمام می‌شود

یادداشتی از سعید فلاح‌فر، هنرپژوه و هنرمند معاصر:

تهران کافه های پر جنب و جوش کم ندارد؛ با میزهای دو نفره و چراغ های کم سویی که باب دل عاشقان جوان است. تهران بازارهای مدرن کم ندارد؛ با ویترین های بزرگ شیشه ای و بهترین مارک های جهانی که دل همه شیک پوشان پایتخت را آب می کنند. تهران دختران زیبا و پسرهای جذاب و خوش پوش کم ندارد؛ با لبخندهای بزرگ و جست و خیزهای دلخوشانه. تهران مغازه دارها و فروشنده هایی که با لباس های نو و ساعت های گران قیمت پشت دخل های چوبی و منبت نشسته باشند، کم ندارد. فروشگاه هایی پر از نور و رنگ و چراغ. رستوران های بزرگ با گارسون های جلیقه پوش کراواتی.

هران پر از اتوبان های درختکاری شده و پل های متقاطع، ستون و سنگ و برج های بلند شیشه ای است. پر از قرارهای آشنایی است. پر از شهر بازی، گلستان و بوستان، اتومبیل های تشریفاتی سیاه، پر از جشن های بابهانه و بی بهانه است. تهران شب های زنده و رنگین زیاد دارد. تهران هر شب میزبان سالن های مد پرطرفداری است که گاهی کسی در آن ها آواز هم می خواند یا نمایش پرطمطراقی را با رقص نور و دود اجرا می کنند. تهران پائیزهای بارانی زرد دارد و بهارهای ابری سبز. تهران شهر آمد و شدهای بسیار است با مهمانی های آنچنانی که خوراک دوربین های دیجیتال و کاغذهای گلاسه و دیوار لابی های لوکس اند.


اما دوربین عکاسی من جای دیگری است؛ جایی که «تهران» تمام می شود تا شهر تازه ای چشمش را باز کند. با همان نام، اما فرسنگ ها دورتر، قرن ها دیرتر. جایی که آشناها کم کم غریبه می شوند. نمی دانم قطعاً کدامشان را بیشتر دوست دارم، اما مطمئنم این رخدادی ناگزیر است که هست. رویدادی که با خاموش کردن دوربین عکاسی، نه خاموش می شود و نه پنهان.


همانطور که می شود از فقر یا از ناامنی و زخم مردم؛ برای عکاسی سوء استفاده کرد، همانطور که می شود از ویرانه ها برای عکاسی سوء استفاده کرد، همانطور که می شود با بدبختی ها تجارتی ظاهراً هنرمندانه داشت، می شود از خوشبختی و خوشگذرانی آدم ها هم برای عکاسی سوء استفاده کرد. می شود از پنجره های رویایی و پرده های تور، از فواره های وسط میدان ها سوء استفاده کرد. می شود از قرارهای عاشقانه، از ورزش کارانی که صبح ها با لباس های ورزشی و هدفون های بزرگ می دوند، سوء استفاده کرد. می شود از نماهای ساختمان های نوساز بلند و بالکن های رو به خیابان سوء استفاده کرد. می شود برای برخورداران شهر از کپرها و از بچه های ژنده عکاسی کرد و برای کپرنشین ها؛ کاخ ها و زن های خیابانی و سایه بان های رنگی و نوازنده های دوره گرد را با شکوه تر نشان داد. می شود به سیستان و آفریقا و افغانستان و عراق رفت و عکس های رقت انگیز و روزنامه پسند گرفت. می شود از شمشک و پاریس غرق نور و شب های رویایی رم و لندن برای جلد مجله های بزرگ عکس گرفت و میان فرهیختگان انگلیسی بلد، سری بلند کرد. می شود دهان بیننده ها را از نمایش فلاکت یا خوشبختی دیگران تا جای ممکن برای استخوان های فک، باز کرد. می شود همه تصویرها را ویرایش کرد. می شود با غرور و ژست های فاخر در نمایشگاه ها و آکشن ها قدم زد و از فداکاری در عکاسی جنگ ها یا لطف خیابان های بی سر و ته آمریکایی و کوهستان های خوش آب و هوا، داد سخن داد.


اما دوربین من هیچکدام از این کارها را بلد نیست. نمی گویم مطلق بد است، اما تا به حال نگذاشته ام دوربینم این چیزها را یاد بگیرد. دوربینم یاد گرفته است کار خودش را بکند. نه پایش در چاله دست و جیغ و هورای عوام سُر بخورد نه به آخور روشنفکری های عامیانه عادت کند. به دوربینم یاد داده ام برای من و خودش، هیچ چیز و هیچ کس خطرناک تر از سلیقه روشنفکری عوامانه نیست. هیچ چیز خطرناک تر از این نیست که دلمان به این خوش باشد که روشنفکری و عوامزدگی؛ هیچ وقت و هیچ جا به هم نمی چسبند. چون حالا که چسبیده اند. زیاد هم چسبیده اند. سال هاست چسبیده اند. به دوربینم یاد داده ام نان شوق لنزش را بخورد، نه نان حرمت و شوکت و شهرت سوژه اش را. به دوربینم گفته ام روی پای دل خودش بایستد نه روی موج.


دلم می خواهد دوربینم برای خودش باشد. فارغ از این که دیگران چه می خواهند یا چه می پسندند یا چه سفارش می دهند.


سعید فلاح‌فر

دیدگاهتان را بنویسید