مجله مستقل و تخصصی هنرهای تجسمی و مفهموی

لحظه‌هایی که بی‌صدا فراگیر می‌شوند

یادداشتی بر نمایشگاه اسباب کشی در گالری پروژه های آران

اسباب کشی عنوان نمایشگاهی از پارسوا مهتاش است که در تاریخ ۱۱ تیر ماه ۱۴۰۰ در گالری پروژه های آران بر گزار شد. در استیتمت این نمایشگاه به قلم هنرمند آمده:

تجربه‌ى زندگى همواره تركيبى است درهم‌تنيده از مكان (و اُبژه‌هايش) و عواطف انسانی، در بازه‌ى زمان.
خانه (به‌مثابه‌ی سوژه و عنصرى هستنده در تجربه‌ى زندگى)، زمانى حقيقت خود را بازمی‌تاباند كه تجربه‌ى زيسته مكان-زمان‌مند باشد.ای‌بسا که این خانه، شهر، موطن، سرزمين يا تمثيلى از موقعيتى خاص باشد؛ كه البته هرقدر هم تعالى‌اش بخشيم تنها زمانى به حقيقت مى‌رسد كه تجربه‌ى زيسته در آن منعکس باشد… (كه جز اين، صرفاً بخشى از آن است.)
گذار از خانه‌اى (موقعيتى) به خانه‌اى (موقعيتى) ديگر – مستقل از شرايط و دلايلش – تناقضى تعليق‌گونه به‌همراه دارد.خانه‌ى تازه، از سر فقدان تجربه‌ى زيسته، هنوز هويتی مستقل و حقيقى بازنیافته؛ و خانه‌ى قديم هم وجودِ عينى ندارد و تنها بخشى ازعواطفِ تجربه‌شده ما را بدان متصل مى‌كند.
در اين بازه‌ى مكانی – زمانی موقعيتى جديد خلق مى‌شود. اما تجربه‌ى زيسته متوقف نمى‌شود و چيزى ديگر را زندگى مى‌كنيم. چيزى بينابين این دو، هيچ‌كدام‌شان و هر دوى آن‌ها.
اسباب‌كشى، تعريفِ تمثيلىِ اين موقعيت است.
اسباب‌كشى، موقعيتى تعليق‌گونه، بين دو مختصات مشخص – و نه حتى شبيه به برزخى بين بهشت و جهنم – بلكه تجربه‌ى مختصاتى تركيبى از مكان-زمان و عواطف انسانى است.
اسباب‌كشى، روايتى‌ است از موقعيتى (در اين مختصات) كه هر روز زندگى‌اش مى‌كنيم.

پارسوآ مهتاش

سه گانه نقاشی -چیدمان کل مجموعه را شکل می‌دهد. ۶ اثر نقاشی  به همرا یک چیدمان کل آثار به نمایش گذاشته در این نمایشگاه است. در بخش اول این سه گانه که از سه نقاشی تشکیل شده به نمایشی از فضای داخلی و محصورتری تحت عنوان خانه، چهار دیواری برمیخوریم. نمایی از اسباب و وسایلی جمع شده و چیده شده در یک فضای خالی از حضور انسان.

در بخش دوم به فضایی بازتر و گسترده تر می‌رسیم. فضایی بیرون از چهار دیواری، فضایی که در دایره المعارف آن را در معنای کلی با کلمه (شهر) معرفی میکنند.خیابان و پیاده رو ها و میدان‌هایی خالی از حضور فیزیکی انسان و مملو از اثر حضور انسان. این بخش هم شامل سه اثر نقاشی است.

در بخش سوم این مجموعه به یک اثر با مدیایی بینا رشته ای برمی‌خوریم. به عبارتی حجمی که به شکل خاص اینستال شده و نوع همکاری اجزای مختلف حجم یک اجرا را ممکن می‌سازد. نقاشی ها با تکنیک رنگ و روغن در ابعادی نسبتا بزرگ اجرا شده.

در وحله اول و به محض ورود به سالن نمایش، اولین موردی که رخ نمایی می‌کرد، وسواس و ظرافتی بود که در اجرا به چشم می‌خورد. می‌بایستی زمانی نسبتا در خور را صرف پیدا کردن جواب این سوال می‌کردی: این عکس است یا نقاشی؟ حتی با صرف این زمان و بعدتر  در تمام لحظات، این شک و شبهه با تو باقی خواهد ماند.

آثار مابین سبک‌های هایپر رئال و سورئال در دیالوگی پیوسته است. برخورد و کنش هنرمند با اُبژه ها و سوژه هایش رنگ و بوی شبه کلاسیک را به خود گرفته بود. اشیا چیدمان‌ها و فضاها گویی همگی رفتاری آیئنی را می‌نمایاندند. اما آیئنی خاص نه آنچنان که در مذاهب، افسانه ها و خدایان می یابی. آیئنی آن‌چنان آشنا با روح و جانمان که گویی همه ما در زمان‌های متفاوت به‌جا آوردیمش ولی واژه ای برای نامگذاری آن لحظه خاص نداریم. شاید این لحظه به لحاظ کمیت به همسانی لحظه گرگ و میش باشد اما به لحاظ کیفیت همسان یا مترادف با هیچ کلمه ای که تا به حال زبان شناسان برای انتقال کیفیت یک پدیده ارائه داده اند نیست و چه جالب که برای من مخاطب ره یافت به این معنا با سود جستن از نشانه شناسی دشوارتر می‌نمایاند. از این رو گریزی می‌زنم به تجربه یک لحظه از یک حس خاص، حسی که با قطاری از کلمات قابل توضیحی البته ناقص است. گویی هنرمند در همان لحظه پایدنمان در پی کشف لحظه، موفق به انجماد آنی آن لحظه، حال و هوا و تجربه شده. لحظه ای بین بودن و نبودن، لحظه ای بین تعلق داشتن و نداشتن، لحظه ای آن‌چنان ناپایدار که مجال نامیدن به هر عنوانی را نیافته.

آنچه در اکثر آثار این مجموعه به چشم می‌خورد، روزنامه هایی است که در جای جای آثار جا خشک کرده اند. گاهی ساکن و گاه در پرواز. روز نامه ها یا بهتر بگویم احوال، واقعه، اتفاق و مصیبت نامه هایی که در گرد باد شرایط مورد بحث (لحظه بین بود و هست) حال و هوایی معاصر تر از شرایط اجتماعی و سیاسی حال حاضرمان را به دست می‌دهد. دلهره ها و دلتنگی ها و دلگرفتگی هادر لابه لای رنگ‌هایی که تمایلشان رو به طیف‌های خاکستری است، موج میزند و وزن می‌یابد. حال دلت که حال تجربه های کمتر گفته ات را بازگو می‌کند. این آثار لحظه ای را پیش رویمان می‌گذارند که مغز میل به فراموشیش دارد؛ گویی قوه ادراکمان برای فائق آمدن به درک آن تجربه، آن لحظه را نادیده می‌گیرد.

در انتها که به چیدمان مجموعه میرسی، تابوت-واره‌ای به سان ابزار شکنجه. ولی با کمی قدم پیش گذاشتن و سفر دیداری به دل این طابوت به تناقضی از مرگ تا رستگاری میرسی. بوم سفیدی که از پیش نقاشی شده در دل تابوت قرار داده شده.

قطره های آرام و مستمر رنگ سفید به وسیله یک اعمالگر یا خروجی از ارتفاعی یک ونیم متری بر روی نقاشی چکانده می‌شود و تابلو آرام و پیوسته در حال رنگ آمیزی شدن به رنگ سفید است.

گویی خورشیدی بس درخشنده و تابان از دل این حصار در حال جان  گرفتن است.گویی امیدی سو سو میزند. بومی که پیشتر سفید بود و بعدتر به نقش نقاش مزین شد و بعدتر از پس ادراک و فعل ثانوی هنرمند کم کم به سفیدی می‌گراید. اما از آن سفیدی تا این سفیدی فاصله ایست بسیار؛ فاصله ای که هر مخاطب به اقتضا جوهره ی خود ادراک و گویشی دارد که می‌تواند با خود یا دیگران در میان بگذارد.

در نهایت وسواس و وفاداری کم نظیر هنرمند چه در ایده، اجرا و نمایش، بر آنمان میدارد که با اندکی تامل بیشتر بر خودمان و لحظه هایمان مشغول به طرح سوالاتی از پدیده های کمتر مورد توجه زیستمان باشیم.


نویسنده: فاطمه بهمن سیاهمرد

دیدگاهتان را بنویسید