رسانه مستقل تحلیلی-خبری هنرهای تجسمی

نقاشی بر پهنه نور — گفت‌وگو با اکسل پهلوی

در فروردین‌ماه ۱۴۰۴، در میانه‌ی کوچه‌های آرام پاریس و در دل نگارخانه‌ی اچ، گفت‌وگویی بی‌مانند با نگارگر برجسته‌ی ایرانی‌تبار، اکسل پهلوی انجام گرفت. این نشست هم‌زمان با برپایی نمایشگاه بزرگ انفرادی او در این نگارخانه برگزار شد و به همّت کسرا علیها (گفت‌وگوگر و سازنده) و بهنود معصومی (سرپرست فیلم‌برداری) در قالب ویدیو و نوار شنیداری برای هنرگردی ثبت و ضبط شد. نسخه‌ی کامل این گفت‌وگو به‌زودی در تارنمای هنرگردی در دسترس خواهد بود.

اکسل پهلوی با زبان تندی، اما نگاهی ژرف و شاعرانه، از روند پدیدآوردن نقاشی‌هایش، گوناگونی سبک‌ها و روش‌هایش، و همچنین پیوندهای نادیده میان زندگی، مرگ و فروغ سخن می‌گوید.

«نام من اکسل پهلوی‌ست… نامی آشنا برای بسیاری. در زبان فرانسوی “Pahlavi” را می‌توان چون “Pas la vie” خواند، که یعنی “نه زندگی”… و این واژه در ذهنم همیشه پژواکی شگفت‌انگیز داشته…»

او برای نخستین‌بار در این گفت‌وگو از نسبت خانوادگی خود با خاندان شاهنشاهی ایران سخن می‌گوید. پدرش، به گفته‌ی او، به دست شاهزاده علیرضا پهلوی، برادر شاه وقت ایران، به فرزندی پذیرفته شد. ولی این داستان بیش از آن‌که سیاسی باشد، ژرفی انسانی دارد: مادر بزرگش که از یک سرباز آلمانی در فرانسه کودکی به دنیا آورده بود، از سوی خانواده‌اش وادار به ترک کودک شد، اما او کودک را نگه داشت. شاهزاده علیرضا نیز او را نه به‌عنوان فرزندخوانده، بلکه به‌راستی به‌عنوان فرزند خود معرفی کرد.

«در آن زمان، این کنش برای من یعنی زندگی. دیگر “نه زندگی” نبود، بلکه “زندگی” بود.»

در ادامه، اکسل از دو مادربزرگ نقاشش می‌گوید: یکی نگارگر نگاره‌های ایرانی (مینیاتور) که از محمد ساعد، نخست‌وزیر پیشین ایران تبار داشت، و دیگری مادربزرگی فرانسوی که شیوه‌ی رنگ‌روغن را به او آموخت. این دو منش و دو سبک در وجود او با یکدیگر گفت‌وگو می‌کنند.

«من دو مادربزرگ دارم، دو نگارگر بزرگ… این دو در ذهن من نشسته‌اند. یکی نماینده‌ی سبک دقیق، دیگری سبک رها… من دوجانبه‌ام. دو سبک دارم که از ایران برآمده‌اند.»

در میان گفت‌وگو، او به یاد مسعود بهنام، نگارگر ایرانی و شاگرد راه دور کمال‌الملک نیز می‌افتد که پدرش با او دوستی داشته. آموزه‌های او نیز همچنان در ذهن اکسل زنده‌اند:

«برای کشیدن دزد دل‌بران باید از سرخِ شمعدانی استفاده کرد!» — آموزه‌ای که از پدر آموخته و با خنده بازگو می‌کند.

در بخش‌های پایانی، اکسل با صراحت درباره‌ی نام‌داری، قدرت و شهرت نیز سخن می‌گوید:

«من در برابر قدرت واکسینه‌ شده‌ام… شهرت، قدرت، نام… همگی با خود دشمنی، حسد و زندان می‌آورند. ولی باید آزادی را نگه داشت. تا زمانی که زنده‌ام، می‌خواهم آزاد بمانم. پس از مرگ، دیگر کار من نیست.»

و در پایان، او سه واژه‌ای را که سراسر این نمایشگاه را برایش بازمی‌گویند چنین برمی‌شمرد:

مرگ، زندگی، نور

با سپاس و ستایش ویژه از خانم ریگان النا، که بی‌پشتیبانی و هماهنگی او، این گفت‌وگوی ژرف و روشنگرانه شدنی نبود.

دیدگاهتان را بنویسید