مجله مستقل و تخصصی هنرهای تجسمی و مفهموی

احسان ضیائی

نقدی بر نمایشگاه “…است و بس” احسان ضیائی

یکی دو روز پیش سری به گالری شیرین زدم، هیاهو و هیجان بود، که از حیاط تا ورودی سالن ها ادامه داشت، خداروشکر که کسی من رو به چهره نمیشناسه و اصولا هر گالری برم مجبور نیستم مانند بعضی دوستان به زور تعریف و تمجید کنم و از کاری لذت ببرم که واقعا …… نیست، وقتی برگشتم چند تا عکس از گالری گردی اون روز داشتم و تصمیم به نوشتن متن خاصی نداشتم تا امروز که به این مطلب در کانال تلگرام افشین پرورش برخوردم، افشین پرورش رو خیلی قبول ندارم ولی هر از گاهی مطالبی می نویسه یا منتشر میکنه که ارزش خواندن دارند. این مطلب را هم اگر درست بهم پیوند زده باشیم به خانم گلنار یار محمد نسبت داده شده که از قضا دو کلام حرف حساب در آستین داشته و خوشحالم که یکی پیدا شد  این حس دوگانگی من را پاسخ داده و از این شرایط که نمیدانم چرا “اینجا یک چیزی که خوب نیست خوب هست” نجات بدهد. خلاصه در این نمایشگاه هر اثری از هر هنرمندی را می توانستید ببینید به جز اثری از خود آرتیست، که به امضای شخصی رسیده شده و به صورت لقمه ترکیبی املت و خیارشور تحویل داده شده است.

علیرضا محمدشاه


همه چیز نزد ایرانیان است و بس!؟ تفاوت بین آن چیزى که هستیم و آن چیزى که فکر مى کنیم هستیم، با در نظر گرفتن نکات برجسته در خصوصیات اخلاقى و فرهنگی مان باعث بوجود آمدن این مجموعه شد.

احسان ضیائی بهار ۱۳۹۶


نقدی بر نمایشگاه “…است و بس” احسان ضیائی نوشته گلنار یار محمد

۱- زمانی که در دانشگاه هنر دانشجوی رشته مجسمه سازی بودم، تعدادی اتود گلین با موضوع جغد ساختم. از نظر خودم چیزی بیش از اتود نبودند (هنوز هم نظرم همین است البته)؛ داشتم مشق می کردم و گمان نداشتم کارم شاهکاری باشد. مجسمه های کوچک را در کشوی کارگاه مجسمه سازی کرج گذاشتم. فردایش که برگشتم، نبودند.چندی بعد، نمونه ی بزرگ شده همان اتودها را در ژوژمان یکی از سال پایینی ها دیدم.

۲- آبان سال ۱۳۹۳، در نشریه تندیس درباره آثار نمدین رابرت موریس و حلقه هنرمندان زیست محیطی مکتب اسپن، مطلبی نوشته بودم. درست کمی بعد از انتشار آن مطلب، -در کمال ناباوری و حیرت- دوست مجسمه سازی نمایشگاهی گذاشت که آثار موریس را عین به عین کپی کرده بود، حتی زاویه دوربین را در تصاویر مقاله عیناً تکرار کرده بود، البته با کیفیت بسیار بد (اسم آن دوست شریف خاطرم نیست، وگرنه حتماً اسمشان را ذکر می کردم).

۳- چندی پیش در صفحه افشین پرورش مطلبی به قلم من منتشر شد با عنوان «حکایت لباس پادشاه» درباره آثار کپی جشنواره تجسمی فجر. در آنجا برای روشن شدن مطلب، اشاره ای به اثر فوّاره (که چشمه هم ترجمه شده) از دوشان داشتم و گفته بودم که دوشان برای تمسخر اهمیت امضای هنرمند، اثر را با نام جعلی ریچارد مات (آر. مات) امضا کرده. هنوز یک ماه از آن مطلب نگذشته و جوهرش خشک نشده، امروز چشمم روشن شد به اثر آقای احسان ضیائی با نام “چشمه من” در گالری شیرین،که ایشان زحمت کشیده یک آبریزگاه مردانه را (که ما اساساً در فرهنگ خودمان نداریم) گذاشته اند روی یک پایه (که گالری به ایشان مرحمت فرموده اند) و روی امضای آر. مات را هنرمندانه و خیلی گل درشت خط کشیده اند و نوشته اند احسان ضیائی (یا ای.ضی، جهت مزه ریختن).

اثر مارسل دوشان
اثر مارسل دوشان – marcel duchamp fountain

من از همینجا اولاً به ایشان خسته نباشید می گویم.حتی تصور اینکه چقدر به ناحیه فوقانی جمجمه شان فشار آورده اند برای من دشوار است.دوماً تبریک می گویم که انقدر هوشمند بودند که بواسطه مطلب من کشف کردند امضای این اثر با نام مستعار دوشان بوده، چون مطمئنم تا الان فکر می کردند پایش نوشته “ارادتمند، دوشان.”

الغرض، اول اینکه جناب ضیایی، من به شما تبریک می گویم که نه تنها از دوشان، که از روی مطلبی که درباره دزدی نوشته شده، دزدی کردید. بعضی دوستان ریختند سر من که “از کجا معلوم؟ شاید ایشان به امضای اثر آگاه بوده.همه این اثر را می شناسند.”خدمت این دوستان غیور عرض کنم که اگر شما انقدر ناراحت می شوید، بنده حرفم را پس می گیرم و می گویم فرشته وحی برایشان نازل شده.در هرحال، آقای ضیایی یا خودش امضای دوشان را (به هر طریقی) تازه کشف کرده ویا فکر می کند سایرین هنوز کشف نکرده اند. اصل مسأله یکیست. یقه بنده را ول کنید و بروید یقه آن آقا را بچسبید که دانش مسلّم شما را نادیده گرفته. کاری که ایشان کرده تقلید عین به عین روند فکری دوشان است طوری که انگار شخصاَ به این کشف نایل شده باشد.

دوم اینکه بعضی دوستان ممکن است بگویند حالا چه اشکالی دارد. بگذارید ایشان کپی کنند. دوران دانشجویی بعضی ها برای تسلا بخشی به مال باختگان می گفتند اصل ایده و خلاقیت پیش توست، حالا اون یارو یک کپی کرد. نگران نباش. من عرض می کنم اشکالش کجاست. وقتی شما به عنوان دانشجو، مترجم، نویسنده و غیره دائماً در وحشت این به سر ببرید که ایده تان، نوشته تان یا ترجمه تان به سرقت برود و دستتان هم به هیچ جا بند نباشد، دچار آسیب “ذهن عقیم” می شوید. یعنی آنقدر عادت می کنید به پنهان کردن افکارتان و سرکوب کردنشان که خلاقیت شما به کل سترون می شود. از سوی دیگر، خروجی جامعه هنری ما می شود شبیه امتحانات آخر ترم دبیرستان؛ یعنی وقتی خوب به آثار نگاه کنی می بینی همه از روی دست هم نوشته اند، و تازه آنی که همه از روی دستش نوشته اند هم خودش از جای دیگر کپی کرده است.

تعجبی ندارد که در فضایی که اذهان جوانش دائماً در وحشت از سانسور و دزدی به سر می برند خلاقیتی هم صورت نگیرد. تعجبی ندارد که هنر ما اینقدر بی بضاعت است وقتی گالری شیرین با آنهمه اهن وتلپ و کبکبه و دبدبه و سر وصدا، چنین افتضاحی را به نمایش می گذارد.

به عنوان یک تاریخ هنر نویس، بنده با واندالیسم (تخریب آثار هنری) طبیعتاً به شدت مخالفم، با این وجود فکر می کنم تنها اتفاق هنری ای که در حال حاضر می تواند برای کار آقای ضیایی بیفتد اینست که یک نفر برود به گالری شیرین و با لگد بزند زیر کار. برای من عجیب تر از اینگونه ترهات ذهنی، مخاطبین این آثارند. اینکه به کسی برنمی خورد که اینگونه به شعور مخاطب توهین می شود. باید به چنین افتضاحاتی واکنش نشان داد.

دیدگاهتان را بنویسید