سعید فلاح فر: ممکن است این جمله سخت مناقشهآمیز باشد و یا ادعایی توهینآمیز به نظر برسد اما میتواند واقعیت داشته باشد؛ “هنر رابطه خوشایندی با مفاهیم بنیادی و عملیاتی دموکراسی ندارد. در عوض بیشتر به دیکتاتوری، فردیت و تکبرات خود محوری تمایل دارد.”
“دموکراسی” یعنی استقرار و تایید آنچه اکثریت، فارغ از ضریب اهمیت دانائی، صلاحیت و تاثیرات اجتماعی و…، بر روی صحت آن و یا صلاح و مصلحت آن اتفاق نظر دارند. از “حکومت اکثریت” به عنوان خاصیت اصلی و متمایزکننده دموکراسی نام میبرند. اما این اکثریت، در معنای تخصصی کلمه و به ویژه برای بایدهای دراز مدت، همیشه درست تصمیم نمیگیرند و یا درست انتخاب نمیکنند. البته برای این اشتباه در تصمیمگیری دلایل بسیاری وجود دارد. از آن گذشته “هنر” نمیتواند منطبق بر آن چیزها و معیارهایی باشد که عموم بر روی آن توافق نظر دارند و میپسندند. “هنر” متکی بر خلاقیت و نوآوری است و عموم تمایل به پیروی از عادات خود دارند و تازههای نامانوس را سختتر میپذیرند. هر آنچه برایشان هنجار نباشد، ناهنجار محسوب میشود. از همین رو همیشه هنرهای ناب و پیشرو کمتر به چشمشان میآید و مورد تمسخر عام قرار میگیرند و وقتی با گذشت زمان و تکرار به عادت و سلیقه عمومی تبدیل میشوند که هیجان و تازگی خود را برای هنرمندان از دست دادهاند.
هنرمند معتقد به اصول ماهوی جسارت و خرق عادت در هنر؛ نمیتواند معتقد به قدرت اکثریت باشد. آنچه از پذیرش عمومی و اکثریت برخوردار است معمولاً نمیتواند روح تازگی و نوجویی هنر و هنرمند را اغنا کند. آنچه همه میپسندند نمیتواند مشخصهای ممتاز برای بروز هنرمند و فردیت هنرمند باشد. پس راه اکثریت خودش را از هنر و هنرمند جدا میکند و بالعکس. هر چه سرعت تحولات هنری بیشتر باشد، مصادیق و حدود این اختلاف بیشتر به چشم میخورد. گیرم عدهای برای خودنمایی و بدون درک واقعی از زیبائی شناختی هنر ناب، مثلاً تابلو نقاشی هنرمندانهای را به دیوار خانه بیآویزند و یا در حراجیهای بزرگ برای فخرفروشی و یا اغنا خواستههای طبقاتی خود و آرزوهای فرهنگی سطحی و خوشایند پیروان مد (از نوع تبلیغاتی آن) و…، مبالغ گزافی برای خرید یک اثر ظاهراً هنرمندانه ولی گرانقیمت پرداخت کنند. گیرم عدهای بدون لذت درونی و بر اساس همهگیری پدیدهای و یا تقلید و سفارش اهالی هنر، از بلندگوهای خودروهایشان صدای موسیقیهای ناب پخش شود. بدون قدرت تشخیص سره و ناسره، تئاترها و نمایشگاههایی را ببینند که چیز مفهومی از آن دستگیرشان نشود و یا درکی از محتوا و اصول زیبائیشناختی آن نداشته باشند. اما همه این ظاهرسازیها، هر آن قدر که فراگیر باشند، الزاماً همسوی خواستها، سلیقهها و پسندهای درونی نیست و ذاتاً در برابر هر نوع از نوآوری و تحول مقاومت میکند. مواجهه جامعه و رسانهها با جریان موج نو، شعر نو، نقاشی انتزاعی و… نمونه آشنای همین مقاومت است.
برای همین است که خوانندههای متوسط در میان اکثریت مردم محبوبیت و شهرت بیشتری از بهترین آهنگسازها و نوازندهها دارند. برای همین مردم؛ هنرپیشههای متوسط تلویزیون را بیش از نقاشان و معماران بزرگ میشناسند و تعقیب میکنند. برای همین تیراژ مهمترین کتابهای ادبی با تعداد مخاطبهای یک مصاحبه غیرتخصصی سوپراستارهای یک شبه، قابل قیاس نیست. تجربه هجوم مردم برای دیدار یا تشییع جنازه بعضی از هنرمندان و ناشناسی و غربت دیگران، فروش و استقبال وسیع از آثار هنری هنرمندانی که از طریق خاصیت و حرفهای دیگر به شهرت رسیدهاند و… اعلام رسمی همین مواضع عمومی است.
آنچه مورد علاقه عام [یا به عبارتی عوام] است؛ بیشتر از نقد و قضاوت اصل خود اثر، تحت تاثیر حواشی تغییر میکند. تبلیغات و رفتارهای عامه پسند؛ از نوع پوشش و ظاهر و معاشرتهای اجتماعی و شعارهای گروهی و عوام پسند مثل حمایت از حقوق زنان، شیرین زبانی و جملات تند ملیگرایانه گرفته تا حمایت از حیوانات محبوب خانگی و میزان حضور مستمر در فضاها و رسانههای عمومی و مجازی، جنسیت، شرکت در خیریههای معمولی دهان پر کن و اظهارنظرهای سطحی و گاه جنجالی در امور سیاسی و علمی تا طرفداری از تیمهای ورزشی پرطرفدار و…، همه فرمولهای شناخته شده و عواملی هستند که شهرت و به تبع آن اقبال عمومی این به ظاهر هنرمندان را تعیین میکند. در حالی که هنرمندان واقعی، با تکیه بر خود هنر و تعهدات، خواستهها و باورهای شخصی به ایدهآلهایی میپردازند که از قضا برای اکثریت مردم قابل درک و یا حداقل قابل تحسین و جذاب نیست. به کاری مشغول میشوند که به راحتی میدانند موجب شهرت و محبوبیت اکثریتی نخواهد شد. بی این که قصد ترجیح یکی بر دیگری مدنظر باشد؛ تقابل فردیت و دموکراسی در هنر و هنرمند از همین جا آغاز میشود.
هنر نمیتواند دموکراتیک و مبتنی بر تایید و در انتظار انتخاب اکثریت عمل کند. چون ذاتاً با این پدیده مغایر است. همانطور که همه مردم نمیتوانند روشنفکر باشند. چرا که روشنفکر کسی است که از جامعه خود جلوتر است و همه نمیتوانند از همه جلوتر باشند. هنر و هنرمند نخبه به نوعی معادل همین موقعیت روشنفکری است. هنر در معنای متعالی آن (به عکس صنعت هنر و هنر صنعتی) نمیتواند همراه همه باشد.
منبع: هنرآنلاین