مجله مستقل و تخصصی هنرهای تجسمی و مفهموی

پرفورمنس گروه چلنجر در آمیرزا

بسیاری هنر را به عنوان منعکس‌کننده زمان و زمانه می دانند. این آینه‌وارگی هم زیبایی و هم زشتی را انعکاس می دهد. کنشگران در این میانه به موقعیت انعکاس، پاسخی در راستای توزیع آگاهی نیز می دهند. این پاسخ آرتیست کنشگر قرار نیست با مفاهیم مرسوم زیبا باشد. بلکه در تقابل با دکترین هنر برای هنر، زشت و عصبانی است و جامعه بی‌تفاوت را مقصر می داند.

این متن نه توضیح واضحات است و نه نقش بزک‌کردن کار را دارد؛ بلکه خوانشی است از یک اجرای چیدمان-پرفورمنس طاقت‌فرسا توسط گروه چلنجر در بیرون از مکعب‌ سفید(گالری هنر) که برای چشم، گوش‌و ذهن مخاطب منعکس‌کننده زمان و زمانه است.

عنوان پروژه در زلف چون کمندش؛ ای دل مپیچ، کآنجا مصرع اول بیت چهارم شعری معروف از حافظ شیرازی است، که در نبود مصرع دوم جاری در بستر صحنه اجرا، حکم عنوانی تعاملی با مخاطب را دارد. با خواندن و شنیدن عنوان پروژه، مخاطب قرار است زمزمه ادامه بیت آن‌ را با بازنمایی تصویری در فضای پروژه دیده و همراهی کند؛ آنچه آرتیست‌های چلنجر همواره به دنبال آن هستند؛ همراهی زمزمه کلام و آتش‌بازی چشمان مخاطب با جاده سازی تفکر تا نخ‌های ارتباطات دنبال شوند.

انتخاب مکانی بیرون از مکعب سفید، طبیعت اجرای پرفورمنس است. ولی پروژه گروه چلنجر از آنچه طبیعت کار است فراتر رفته و در غیر طبیعی‌ترین مکان، اجرایی کنشگرایانه را بنیان نهاده که از ذهنی همواره شکننده مرزها ناشی می‌شود. فضاهای غیر طبیعی خرق عادتی است در جهت تضعیف مکان‌سالاری فضاهای نمایش و فروش آثار هنری که خود نیز در دوران معاصر به ارائه در فضاهای بیرونی اجبار شده‌اند. کافه، رستوران، کارخانه‌های متروکه و حتی زندان‌های تاریخ مصرف گذشته، فضاهایی بودند که پلاتوی آرتیست‌های تجسمی و مفهومی شده‌اند ولی طباخی! از آن فضاهایی است که به انحصار در اقلیم ما وجود داشته و شاید دورترین به نمایش آرت باشد. پس حال که دورترین است، پس جذاب است و محکوم به شکنندگی فضا برای انتقال مفهومی فرا صنفی است.

فضای طباخی آمیرزا در پهنه فرهنگی خیابان کریم‌خان تهران که سال‌هاست به مراکز هنری تجمیع شده در آن عادت کرده‌ایم، انتخاب شده تا تعبیه‌ای باشد برای شروع بازی شطرنج مهره‌های خلاقیت هنرمند معاصر و دارایی‌های قدرت و ثروت نهادهای هنری. این پروژه می‌خواهد نقدی باشد بر عملکرد نهادهای هنرهای زیبا که مشروعیت اطلاق عنوان هنر بر تولیدات فرهنگی آرتیست ها را مدعی هستند. 

گوسفندها موجوداتی تمام و کمال در انحصار مصرفگرایی انسان هستند. هر گوشه از آن بهره‌ای به انسان می‌رساند. حتی در نمادشناسی با مفهوم «بره خدا» راه خود را در خوراک ذهنی انسان نیز باز کرده‌اند. مفهومی که بر قربانی بودن تکیه دارد و سبک شدن انسان و رهایی آن را با بر دوش کشیدن بارگناهان او بانی می‌شود. آیا نسبتی ساختاری میان کله‌پز و کله‌های گوسفند با صاحبان مکعب سفید و آرتیست‌ها می‌تواند وجود داشته باشد؟

هر بخش خلق شده در پروژه گروه چلنجر از عنوان و استیتمنت گرفته تا نحوه چیدمان و اجرا تا حتی طراحی پٍستر با حفظ استقلال شیوه بیان خود، در نهایت وحدت فرمی در راستای انتقال پیام پروژه دارند. در طی این مسیر چلنجری‌ها برای حس شنوایی ما سمفونی شماره هفتم‌ دیمیتری شوستاکوویچ را در نظر گرفته‌اند. آنچه می‌شنویم از مقاومت لنینگرادی‌های محصور شده توسط ارتش آلمان‌ نازی در جنگ بین‌الملل دوم‌ حکایت می‌کند. مقاومت آن‌هایی که تاریکی تا پشت در خانه‌شان آمده و حتی درب را نیمه باز کرده، ولی نگذاشتند داخل شود. با اینکه حکم انتخاب بین چاله و چاه را داشته ولی چون به خواست خود بوده به نسبت از تحمیل، راحت الحلقوم‌تر است.

سعید میرزایی و میلاد نبی زاده در ادامه مسیر پرفورمنس‌های طاقت‌فرسایی که انجام می‌دهند، این‌ بار خود را یا در واقع در روبنا، سر‌های خود را در چالش بی‌حرکتی محک زدند. این محک قرار است با هجو، ضدیت با تحمیل تفکرات صاحبان مکعب‌های سفید در بطن پروژه‌های آرتیست را انتقال داده و بانی گفتگو با چاشنی پیشنهادی فضاهای فرامادی‌گرایانه و آلترناتیو شود.

دیدگاهتان را بنویسید