گفت و گویی داشتیم با مرجان اندرودی در مورد کارهای اخیرش در گالری مهروا با عنوان اینک آخرالزمان، که خلاصه ی آن به شرح زیر است:
لطفا در مورد کانسپت و تکنینک کارها توضیح دهید.
این مجموعه بر اساس چند ایده ی محوری شکل گرفته است: علاقه ی من در به تصویرکشیدنِ خودم یا همان سلف پرتره سازی. دغدغه ی پرداختن به سینما و در نهایت برخوردِ طنزآمیز و استفاده از پارودی در نقدِ فضای اجتماعیِ شهر. تکنیکِ آثار” فتو کلاژدیجیتال” است. عکسها از منابعِ گوناگون جمع می شوند و پس از ساخته و پرداخته شدن، در فضای فوتوشاپ کنار هم قرار می گیرند و تصویرِ نهایی را خلق می کنند.
چرا سراغ پاپ آرت رفتید؟
راستش را بخواهید من به سراغِ پاپ آرت نرفتم و این پاپ آرت بود که به سراغم آمد! شیوه ی به کار رفته در آثارِ من، شیوه ای ست که سالهاست به آن علاقه مندم و به کار می گیرم و شاملِ کلاژ به عنوانِ تکنیکِ اصلی و استفاده از تعدادِ زیادی از عناصرِ بصری، به صورتِ درهم و برهم و با جزئیاتِ فراوان در کنارِ هم و در یک قاب است. شاید بتوانِ نامِ ماکسیمالیسم را برای این تصاویر در نظر گرفت. از طرفی، دنبال کردنِ هدفِ انتقادِ طنازانه از اجتماع، ناخودآگاه من را به سمتِ به کار بردنِ تصاویرِ آشنا و گاهی عامه از قبیلِ تصویرِ سلبریتی ها، مکانهایِ عمومی مثلِ اتوبانها و صفِ خریدِ کالا و حتی بنرهایِ تبلیغاتیِ نصب شده در سطح ِ شهرها سوق می دهد. همه ی اینها در کنارِ هم، مجموعه ای را ایجاد می کند که تعبیرِ ” پاپ آرت” را به نزدیکترین تعبیرِ ممکن از این تصاویر تبدیل می کند. گرچه، صد در صد با این تعبیر موافق نیستم، اما به کار بردنِ آن را موردِ کارهایم را، منطقی به شمار می آورم.
ریچارد همیلتون با کارهایش نگاهی انتقادی به جامعه ی مصرف گرای غربی داشت. شما چه دغدغه ای در پس این کار دارید؟
ریچارد همیلتون، از هنرمندانِ بسیار محبوب من است و اینکه ردی از نگاهِ منتقدش در آثارِ من هم دیده شود، طبیعی ست. من هم در بیانیه ی نمایشگاه، تاکید بر قضیه ی مصرف و بازیافت دارم. منتهی، تعبیرِ من از مصرف در این مجموعه چیزی فراتر از مصرف زدگی به شکلِ شناخته شده ی آن در آثاری مثلِ آثار همیلتون است؛ چرا که معنایِ مصرف در جهانِ من، که از لحاظِ تولیدِ کالاها در ابعاد و اشکالِ گوناگون، با چند دهه ی پیش تفاوت چشمگیری دارد، بسیار گسترش یافته است. اکنون، ما همه چیز را مصرف می کنیم! از هر آنچه قابل خوردن و پوشیدن باشد، تا خبرِ کشتارهای دسته جمعی در اقصی نقاط جهان. و نه تنها مصرف می کنیم، بلکه تفاله ی آن را در قالبِ تصویر و ویدئو و چندین و چند رسانه ی دیگر، منتشر کرده و به چرخه ی مصرف بازمی گردانیم.
در آثارِ شما رسانه نقش محوری دارد. علت پرداختن به آن چیست؟
پاسخ به این پرسش، در دلِ پرسشِ پیشین قرار دارد. رسانه، یکی از محوری ترین نقشها را درتولید ِ کالاهایی دارد که در موردش صحبت کردم. امروز، رسانه همه جا حضور دارد و در حالِ ثبت و ضبطِ و انتشارِ وقایع است. اما رسانه هم، با مصرف ِ وقایع و بازتولیدِ آن به شکلی که خود صلاح می داند، در حالِ بهره جویی و خلقِ معنایِ تازه برای کالاهاست. گویی رسانه، نقشِ افسانه پردازان و داستان سرایانِ کهن را خود یک تنه به دوش می کشد تا ببیننده ها و شنونده ها و خواننده هایش، آنگونه که او می خواهد برانگیخته شوند و بی قهرمان نمانند! نکته ی دیگر در موردِ کاربردِ رسانه در این مجموعه، ادعای من در موردِ خلقِ دوباره ی فیلمهایِ مشهورِ سینمایِ جهان، از نگاهِ خودم و با هدفی ست که در بیانیه به آن اشاره کرده ام. این آثار، برای آفریده شدن، بیش از هر چیزِ دیگری، نیاز به دوربینی دارند که بتواند ” اتفاق” را، داستان گونه، ثبت کند و در محدوده ی قابی که من اطرافش را بُرش می دهم، ارائه کند. البته این قاب هم، مثلِ قابِ تمامِ دوربینهای دیگر، فضایی نادیده در اطراف خود دارد که دریافتِ مخاطب، شکل ِ درستِ آن را در خیالش می پروراند.
چقدر برایتان مهم است که مخاطب منظورتان را عینا درک کند؟ اصلا برداشت عینی از کانسپت یک هنرمند امکان پذیر است؟
تصور می کنم مهم تر از اینکه بخواهیم مخاطب منظورمان را عین به عین درک کند، تعامل مخاطب با آن است. به جای آنکه اثر، مثل لقمه ای جویده شده در دهان ِ بیننده گذاشته شود، فضایی ایجاد شود که او بتواند خود، تصویر را بخواند. گاه، نکاتی در تحلیلِ و نقد اثر توسطِ دیگران، بازگو می شود که به وجودآورنده، به هیچ عنوان، از آن زاویه ی خاص، بدان نگاه نکرده است. اثر، گذشته از تمامیِ فرمولها و ایده هایی که برای آفرینشش ابداع و به کار برده می شوند، حاویِ میزانِ قابل توجهی ” احساس و عواطفِ شخصی” ست. چنین عواطفی بر اثرِ عواملِ متعددی که حاصلِ زیستِ منحصر به فردِ هرکسی است، به وجود می آیند. و از آنجا که زبان، تواناییِ ترجمه ی عین به عینِ تجربه ی فردی را ندارد، انتظارِ چنین برداشتی، منتفی ست.