مجله مستقل و تخصصی هنرهای تجسمی و مفهموی

داستان فلوت نواز در بازار مسگری

یادداشتی از سعید فلاح فر، عکاس و پژوهشگر هنر

بچه که بودیم یک بازی هیجان انگیزی داشتیم به این ترتیب که یکی، جمله یا کلمه ای را در گوش نفر دوم می گفت، نفر دوم به همین ترتیب به نفر سوم و الی آخر. جالب این که معمولاً آن چیزی که نفر آخر شنیده بود هیچ ربطی به شنیده های نفرات اول نداشت و این حکایت آشنایی است:


قدیم اینجور بود که یک آدم شیر پاک خورده ای به مناسبتی ادای معتادها را با اغراق در کاربرد موکد «شین» و «ژ» به جای حرف «سین» و دولا دولا راه رفتن و کت روی دوش انداختن درآورده و این شده بود الگوی ثابت و پذیرفته شده بازیگری نقش معتاد. نمونه اش همین «آ تقی» در سریال «آینه عبرت». کار به جایی می کشید که اگر فرضاً کسی می رفت و با تحقیق، مثل معتادهای واقعی نقش بازی می کرد، مورد پسند مردم واقع نمی شد.

جامعه ای که فکر کردن و فهمیدن را کار دشواری می داند، عاشق پیروی از این کلیشه هاست. «کلیشه» بی زحمت ترین روش گفتگوست. چرا که احتیاجی به زحمت فکر کردن و فهمیدن ندارد. حالا نگاهی به اطراف خودتان بی اندازید تا ردپای این کلیشه ها را در همه وجوه زندگی پیدا کنید. توصیه های پزشکی مردم به دوستان بیمارشان را به یاد بیاورید. باورهای روانشناختی، تحلیل های سیاسی و حتی نوع لذت و تفریحات مردم و… از همین کلیشه ها نشأت می گیرند.

سرانجام تصور کنید چنین کلیشه هایی در حوزه «هنر» که داعیه اندیشه و خلاقیت دارد، چه شمایل مضحکی پیدا می کند. به عنوان نمونه؛ در دوره ای که ارتباطات جمعی و رسانه های عمومی به گستردگی امروز نبود و سفر به خارج از کشور برای همه میسر نمی شد، عده ای به آن سوی مرزهای ایران رفتند و بعضی [می گویم بعضی] دست و پا شکسته با جریانات هنری آشنا شدند.

همانطور که دانش آموختگان سینمای آمریکا در برگشت به ایران ـ کم و بیش ـ نهایت دانش و آموخته هایشان به همان سینمای فیلمفارسی منجر شد، نقاشانی هم بودند که ـ در حد وسع ـ کاریکاتور مثله شده ای از هنر مدرن و جریانات نقاشی انتزاعی را به ایران آوردند و با یک چشم نیمه باز، پادشاه شهر کورها شدند. تاسف بارتر آن که عده ای به واسطه همین تازه از فرنگ برگشته هایی که چشمشان کدو را ندیده بود، با جهان تازه هنر آشنا شدند و این سلسله چند نسلی ادامه پیدا کرد. دور از ذهن نیست که همان شکلک اولیه دچار چه سرنوشت موهومی می شود.

این مهمان تازه با هیئت بی دم و اشکم چند ویژگی جذاب برای نسل جدید داشت؛ اول این که به واسطه حذف تبار شیوه های جدید و نادیده گرفتن جهان بینی عمق آثار، از معنا و مفهوم و محتوا تهی شده بود و نیازی به زحمت اندیشیدن و کشف و نبوغ نداشت. یک کلیشه آماده مصرف. دوم این که به عکس نیای راستین خود، با نوعی ساده انگاری، بی نیاز از تبحر و تجربه و البته سهل الوصل بود. در نتیجه انبوهی از هنرمندان یکشبه متولد شدند که بی اطلاع از اصل ماجرای هنر مدرن و جریان هنر انتزاعی، بی این که درکی از زمینه های اجتماعی و سیاسی، تعریف هنر، تطورات حالات روحی و روانی و… داشته باشند به تولید سریع پرداختند و به تقلید سطحی و ظاهری تکنیک ها بسنده کردند. مجموعه ای که قطعاً یکی از مهمترین عوامل آسیب رسانی به هنر هستند.

جکسون پولاک ها و روتکوها یکی پس از دیگری ظهور می کردند و هزاران نفر خود را ـ به واسطه تفاوت هایی پیش پا افتاده در ظاهر و ابزار و تکنیک ـ صاحب سبک معرفی می کردند. مترسکی از ونگوک ها و پل گوگن های استودیویی مدعی ورود به مرزهای فراامپرسیونیسم شدند. در حالی که مکاتب اروپایی و مکتب نیویورک و… از پی سال ها تلاش و تطورات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و زیبائی شناختی و… صاحب سبک های هنری مبتنی بر مانیفیست های کاربردی شده بود، ناگهان از گوشه هر آتلیه کوچکی، صدای شیپورهای فتح و سبک های تازه بلند می شد. مخاطب هم تقلید صدای «شین» و «ژ» را بیشتر دوست داشت تا آنچه واقعیت این هنر بود. آپارتمان های چند ده متری یک به یک نگارخانه شدند و دلالان لاستیک و دلار و زمین و سودجویان فرهنگی در این آتش پردود مدام دمیدند. این داستان تلخ «هنر» است که صدای لطیفش در میان هیاهوی بازار بزرگ مسگران به هیچ گوش مشتاقی نمی رسد.


سعید فلاح فر

دیدگاهتان را بنویسید