مجله مستقل و تخصصی هنرهای تجسمی و مفهموی

هنرفارسی

هر چقدر هم که خوشبین باشیم، باید باور کنیم؛ توسعه هیجانات سطحی در فضای فرهنگی ـ هنری کشور به معنی عبور اکثریت جامعه ایرانی از «هنرفارسی» به سطح فاخرتر و والاتری از هنر نیست؛ به معنی این که امروزه بتوانیم جمعیت انبوه چندین هزارنفری را خواص فرهیخته جامعه معرفی کنیم و قاعده تناسب اقلیت و اکثریت را کنار بگذاریم نیست!

به معنی جایگزین کردن استثناء در مقام قاعده و قانون کلی نیست. شلوغی اوپنینگ ها و رونمائی ها یا صف های طویل برای دیدن اجراهای هنری را نباید دلیلی برای این عبور و تعالی فرض کرد. دست به دست شدن و به اشتراک گذاشتن مستمر جملات عمیق فلسفی برای مخاطب بی حوصله امروزی را نباید مساوی ژرف اندیشی و تعمق عوام دانست.

همانطور که قیقاج خودروهای لوکس اروپایی و ژاپنی در خیابان های شهر را نباید نماد و همطراز شکوفایی صنعت خودروسازی کشور به حساب آورد. هنرفارسی را پیرو همان اصطلاح «فیلمفارسی» به کار برده ام.

علی رغم همه آنچه تا به حال گفته اند و نوشته اند، تعریف «فیلمفارسی» مبتنی بر تکرار صحنه های رقص و آواز و کاباره و مستی یا حضور داش مشتی ها و کلاه مخملی ها و… در داستان فیلم نیست؛ مبتنی بر لوطی گری ها و جوانمردی ها و عشق های آبکی و ننه های نشسته بر سجاده و پسرهای توبه کرده بازارچه هم نیست. همانطور که ارتباطی با سیاه و سفید بودن آن ها هم ندارد.

مشخصه اصلی فیلمفارسی را باید در رابطه اثر و مخاطب پیدا کرد. آنجایی که مخاطب فیلم با اثری مواجه می شود که ساختار و منطق روایی آن را از قبل می داند. فیلمساز هم براساس همین فرمول، فیلمش را می سازد. مهم نیست که موضوع یا ساختار فیلم چه و چگونه باشد. آنجا که بیننده با اثری آشنا روبرو می شود و مجبور نیست خود برای کشف و شناخت اثر تلاش کند؛ فیلمفارسی به معنای ژانری عوامانه، خلق می شود.

داستان فیلم برای مخاطب چه داستان واقعی خودش باشد و چه شنیده و قابل حدس، تفاوتی نمی کند. چرا که تماشاچی از قبل فیلم را باور کرده است. ترسی از اظهار نظر و قضاوت ندارد چون اعلام رضایت او از اثر به عنوان قضاوتی درست از قبل تضمین شده است. تعارفی با احساساتش ندارد، چرا که اطمینان پیدا کرده همان است که باید باشد و همان است که از او می خواهند.


از میانه دهه شصت ـ به دلایل مختلف قابل بحث ـ جریانی از فیلمسازی های متفاوت شکل گرفت که اوایل چندان در گیشه موفق نبودند اما با شروع انتشار نشریات تخصصی فیلم و نقدهای مثبت اهل فن و تداوم کار مجموعه ای از فیلمسازان، خصوصاً اقبال بی سابقه در جشنواره های بین المللی، موفقیت های بزرگی را هم در گیشه به دست آوردند.

به طور مشخص می توان به فیلم هایی با تم ساده پسند عرفانی، طعنه های سطحی سیاسی و شکستن قاعده های کلاسیک در فرم اشاره کرد، که به تدریج و با همان الگوی آشنایی و «پسند اکثریت»، سالن های سینما را فتح کردند و با استقبال بی نظیری از طرف تماشاچی ها روبرو شدند.

همان تماشاچی های آماده خواری که این بار به جای تخمه و ساندویچ کالباس با پاپ کورن و دستمال گردن و سیگار همای فیلتردار و کوله پشتی رنگی به سینما می آمدند و همانی را می پسندیدند که از آن ها خواسته بودند. همانطور جلوی سینماهای جدید شهر و پردیس های سینمائی برای این قبیل فیلم ها صف می کشیدند که پیشتر در لاله زار برای گنج قارون صف کشیده بودند. همانطور عکس هنرپیشه ها را روی گوشی موبایل دست به دست می کردند که مجلات عهد فیلمفارسی را.

اما عده ای این روند و رخداد را به ارتقاء سطح سواد و سلیقه عمومی تعبیر کردند و به گمان ظهور سینمایی تازه و پیشرو ـ که از رسم سینمای فیلمفارسی فاصله گرفته بود ـ به تمجید پرداختند و رویاپردازی کردند. (غافل از این که مگر می شود اثری پیشرو، مورد پسند و تایید اکثریت جامعه باشد؟! یا تناقض آشکار خاص بودن اکثریت چه معنایی دارد و چطور یک صنعت مبتنی بر اکثریت می تواند دغدغه خاص بودن داشته باشد؟!)

بازگشت روند فیلمسازی و اکران های پرفروش فیلم های مبتذل و سطحی، با صحنه های دست دوم فیلمفارسی، دوباره نشان داد که این تحلیل چندان هم واقعیت نداشته و درهای سینما روی همان پاشنه فیلمفارسی می گردد با کمی سانسور و بزک های ظاهری. در واقع [استثنائات به کنار] هنوز عوام سینمارو به همان قاعده فیلمفارسی پایبندند و فیلمسازان هم با همین قاعده فیلم می سازند.

فارغ از بعضی تفاوت های ظاهری در موضوع و جزئیات، همچنان مخاطب عام همان چیزی را می پسندد که با فرمول آن از قبل آشنا باشد. چه این فرمول بزن و برقص و سکس و چاقوکشی باشد، چه عرفان، چه دعواهای خانوادگی طبقات خاص جامعه، چه فقر و ثروت. حتی ممکن است این قاعده براساس عدم درک فیلم و داستان باشد. یعنی اگر مخاطب عام عادت کند که از فیلم چیزی متوجه نشود و از طرف منتقدین و متنفذین جامعه این شکل داستان و فیلم، آرمانی و معتبر معرفی شود؛ کم کم سلیقه و انتخاب عوام هم به همین فیلم ها گرایش پیدا می کند. نتیجه با همه این موضوعات و تفاوت های ظاهری، باز هم می شود؛ «فیلمفارسی». به عبارتی صنعت سینما در ایران چاره ای جز همان فرمول فیلمفارسی قدیمی ندارد. فقط به همین دلیل ساده که؛ همچنان همه آن چیزی را می پسندند که همه می پسندند.

سینما، نقاشی، معماری، موسیقی، تئاتر، عکس، ادبیات و… همه می توانند دچار قواعد «فیلمفارسی» باشند که هستند. امروزه فضاهای مجازی فرصت خوبی است برای درک این وضعیت و رصد ضریب نفوذ عوامپسندی در همه رسانه ها و فرم ها و ژانرها.

درست است که اعضای این شبکه های اجتماعی مجازی به عنوان مثال؛ از لایک کردن مدار کوچک عکس های رنگارنگ گل ها و دختران و هنرپیشگان زیبارو  فراتر رفته اند و بعضی عکس های مستند اجتماعی سیاه و سفید را هم به زیور لایک می آرایند، اما همچنان در پسند عکس های جدید و ناآشنا به لرزش انگشت می افتند. به جملات و ابیات تکراری که قبلاً مورد پسند قرار گرفته اند تمایل بیشتری دارند تا یک بیت و جمله تازه و ناآشنا. این یعنی همچنان بیشتر و آسوده خاطرتر همان چیزی را می پسندند که دیگران پسندیده اند و می پسندند. «مد» شدن یک شیوه هنری یا یک مضمون، تمایل به گروه یا طیف خاصی از هنرمندان و نویسندگان، حضور فعال و دائمی در محافل فرهنگی و هنری و… و اعتماد به سلائق عام؛ فاصله معناداری با تغییر ذائقه عمومی و یا ارتقاء فرهنگی جامعه دارد.

استقبال از نمایش های آوانگارد، سینمای پست مدرن، سمفونی های کلاسیک و موسیقی فیوژن، نقاشی های آبسترک، مجسمه های دفرمیک، هنر چیدمان و کانسپچوال آرت، عکس های مفهومی، دیجیتال آرت، تکرار جملات قصار بزرگان، کپی موفق ترین معماری های جهان، علاقه رمانتیک به تاریخ و میراث فرهنگی، بازگشت به صندوقچه لباس های مادربزرگ و…، تظاهر به فهم آنچه بزرگان ادعای فهم آن را دارند، هیچکدام به معنی دل کندن عوام از فرمول فیلمفارسی در هنر و زندگی اجتماعی نیست تا وقتی که براساس مد و همان فرمول آشنای «عوامپسندی» و راحت طلبی در فهم و انتخاب و قضاوت شخصی یا نمایشی متظاهرانه از درک و فهم و تفاخر طبقاتی باشد.


سعید فلاح‌فر

دیدگاهتان را بنویسید