رسانه مستقل تحلیلی-خبری هنرهای تجسمی

گفتگو با جواد علیمحمدی اردکانی، هنرمند معاصر

جواد علیمحمدی اردکانی (دکتری پژوهش هنر) نقاش و هنرمند معاصر، به تازگی مجموعه‌ای با عنوان «کیهان» را در گالری شمیس به نمایش گذاشته‌است. این نمایشگاه انفرادی که به کیوریتوری فواد نجم‌الدین (دکتری پژوهش هنر) برپا شده بود، با استقبال مخطبان روبرو شد و در نشستی که روز هفتم دی ماه ۱۴۰۳ در گالری شمیس برپا شد، سعید اسدی (دکتری تئاتر و سینما) و زروان روح‌بخشان (کارشناسی‌ارشد پژوهش هنر) به سخنرانی درباره آن پرداختند.

این نمایشگاه بهانه‌ای شد تا پیرامون مجموعه‌ی کیهان به گفتگو با جواد علیمحمدی بپردازیم:

در مقدمه نمایشگاه شما اشاره کرده‌اید که نقاشی‌های “کیهان” به نوعی تلاش برای تجسم مفهومی انتزاعی از کیهان است. چگونه توانستید این مفهوم عظیم و پیچیده را در قالب هنر تجسمی به تصویر بکشید؟ در این مجموعه نقاشی، به نظر می‌رسد که شما با استفاده از رنگ‌ها و اشکال، به نوعی ساختار و تجسم فیزیکی از پدیده‌های کیهانی پرداخته‌اید. آیا این انتخاب‌ها به‌طور خاص بر اساس اصول علمی یا بر اساس تجزیه و تحلیل هنری بوده است؟

ببینید واقعیت این است که مجموعه کیهان به هر حال مسئله اش در واقع در عین حالی که آسمان بود و خاص آسمانی که ما در شب می بینیم به طور کل چون در روز که چیز خاصی نیست ولی ما به هر حال وقتی که به آسمان نگاه می کنیم مفهوم و منظور ما و اون اشکال و اون رنگها و اون فرم ها در شب برای ما پدیدار میشه.

این از یک سو بود و از سوی دیگر هم یافته های جدیدی بود که ناسا و عرض کنم به خدمت شما تلسکوپ های جدید دارند اینها را به زمین مخابره می کنند. به هر حال فضایی که تصاویری که ما دریافت می‌کنیم و حتی خودمان وقتی به آسمان شب نگاه می‌کنیم با یک فضایی انتزاعی روبه‌رو هستیم، این امری اجتناب‌ناپذیر بود ولی به هر حال تبدیل کردنش به یک مجموعه آثار تجسمی و خصوصا نقاشی، خب یک به تعبیری سختی هایی برای نقاش هم در بر داشت که من هم با این بحران بازنمایی درگیر بودم. در این مجموعه و همان‌طور که شما هم گفتید این مفهوم عظیم و پیچیده را در قالب هنرهای تجسمی به تصویر کشیدند و خب سختی هایی داشت و این در پروسه کار هم به خاطر همین این مجموعه سه سال طول کشید و در این فرآیند حذف و اضافه ها، اتود کردن ها و دائما آزمون و خطا کردن ها در بر داشت. چون یک بخشی بخش مهمی از کار آن فضای انتزاعی یا تجریدی است که ما می‌بینیم و تصورمان این است که این اشکال در هم تنیده هستند با یک فرم های هندسی. اما در واقعیت امر اینه که اگر از منظر علم نجوم به اینها نگاه کنیم هر کدام از این عناصر در جایگاه خودشون تعریف دارن، نسبت دارن و تناسبات شون کاملا از نظر هندسه مبنایی درسته. بنابراین یکی از سختی ها این بود که من سعی کردم سعی کردم در عین حالی که در یک بخش هایی از فضای اثر یک آزادی عمل هایی دارم، بعدا در قالب پوینت هایی که روی کار میاد این کنترل رو روی کار انجام بدم و بنابراین بهره گیری از طیف های مختلف رنگی همونطوری که در سوال دومتون هم هست عرض کنم به خدمت شما که.

از یک سو از یک سو بحث متریال مطرح هست، بحث اینکه شما روی بوم دارین کار میکنید، با چه متریالی دارید کار میکنید؟ هر کدام از متریال ها محدودیت هایی دارند، قابلیت هایی رو دارند در عین حال و باید بتونی از نظر تکنیکی کار رو کنترل کنی و از سوی دیگر وفادار بودن به موضوعه که اون مفهوم کیهان بود و آن فضای بی‌انتها و بیکرانی که ما باهاش روبه‌رو هستیم و از طرف دیگر. خب من حالا قراره که این‌ها رو در چه ترکیب بندی هائی قرار بدم. برای همین قطع مربعی که برای همه این مجموعه انتخاب شد که مربع کامل‌ترین فرم هست و به هر حال ترکیب بندی هم درون اون‌ها سختی هایی رو داره. ولی سعی کردم که با اون به تعبیری بگم که کمپوزیسیون های مرکز محوری که در این مجموعه ها در این مجموعه در واقع ایجاد کرده بودم و تنوع رنگی که خب منو می برد به طرف متریال های مختلفی که از اونها بهره بگیرم تا بیشترین جواب رو بتونم بگیرم برای این مجموعه. به هر حال خب سختی هایی رو پیش رو قرار می داد و مستلزم این آزمون و خطاها بود که این مجموعه به هر حال طی سه سال نهایتا به این نتیجه رسید.

آیا آثار “کیهان” برای شما بیشتر یک تجربه شخصی و معنوی است یا یک تلاش برای بیان مفاهیم فلسفی و علمی پیچیده‌ای است که ممکن است برای مخاطب چالش‌برانگیز باشند؟

واقعیت این است که. برای من اول یک تجربۀ شخصی و یک دغدغه شخصی بود. سال‌های متمادی بود که می‌خواستم این کار را انجام دهم. در مجموعه های پیشتر هم مثل مجموعه زمان، مثل ایمپرشن، مثل مجموعه زندگی یک و یا زمین این را گفته‌ام و توضیح داده‌ام که من هیچ مجموعه‌ای که از محدودهٔ تجربه زیسته خودم خارج باشد یا به یک فضای انتزاعی ارتباط داشته باشد، اساسا نپرداختم. هر آنچه را که تا حالا تصویر کرده‌ام، محصول تجربه‌ی زیسته خودم بوده. اینکه آیا تجربه شخصی بوده، بلکه تجربه شخصی بود. چون من از کودکی خاطرات زیادی با نوستالوژی هایی نسبت به این فضا داشتم. خب به هر حال زندگی کردن در یک منطقه ای در حاشیه کویر مرکزی ایران و آن شبهای پر ستاره و درخشان و پر تلالویی که ما می‌دیدیم. در عین حال افسانه ها و روایت هایی که از تاریخ ادبیات ایران در کودکی برای ما بازگو می شد و ما تصورمان این بود که اینها، این شخصیت ها در این آسمان قرار دارند یا پیوندی که بین سنت های در واقع فرهنگی از یک سو و آیینی از سوی دیگر بود که انگار انسان ها وقتی از این دنیا رخت بر می بندد، بر آسمان می نشینند. همه اینها مجموعه. در واقع این آسمان روی خود در عین حالی که زیباست، در عین اغواگری، ترسناک و هول انگیز کرده بود. برای همین این رفتن سراغ مجموعه کیهان که قبلا هم گفتم. من سالها بود که بهش فکر میکردم و خب یک جرات و جسارتی می خواست که برم سمتش. چون من یک نقاش ساخت گرایی هستم و به تعبیری خودم را یک نقاش فیگوراتیو میدونم. ولی اینکه شما برید سراغ یک مجموعه ای که این فضا به مرز های آبستره نزدیک میشه و به نوعی باید حالا فضای کارتون رو منطبق بکنی بر یک نظام آبستره فیگوراتیو.

واقعیت این است که. برای من اول یک تجربۀ شخصی و یک دغدغه شخصی بود. سال‌های متمادی بود که می‌خواستم این کار را انجام دهم. در مجموعه های پیشتر هم مثل مجموعه زمان، مثل ایمپرشن، مثل مجموعه زندگی یک و یا زمین این را گفته‌ام و توضیح داده‌ام که من هیچ مجموعه‌ای که از محدودهٔ تجربه زیسته خودم خارج باشد یا به یک فضای انتزاعی ارتباط داشته باشد، اساسا نپرداختم. هر آنچه را که تا حالا تصویر کرده‌ام، محصول تجربه‌ی زیسته خودم بوده. اینکه آیا تجربه شخصی بوده، بلکه تجربه شخصی بود. چون من از کودکی خاطرات زیادی با نوستالوژی هایی نسبت به این فضا داشتم. خب به هر حال زندگی کردن در یک منطقه ای در حاشیه کویر مرکزی ایران و آن شبهای پر ستاره و درخشان و پر تلالویی که ما می‌دیدیم. در عین حال افسانه ها و روایت هایی که از تاریخ ادبیات ایران در کودکی برای ما بازگو می شد و ما تصورمان این بود که اینها، این شخصیت ها در این آسمان قرار دارند یا پیوندی که بین سنت های در واقع فرهنگی از یک سو و آیینی از سوی دیگر بود که انگار انسان ها وقتی از این دنیا رخت بر می بندد، بر آسمان می نشینند. همه اینها مجموعه. در واقع این آسمان روی خود در عین حالی که زیباست، در عین اغواگری، ترسناک و هول انگیز کرده بود. برای همین این رفتن سراغ مجموعه کیهان که قبلا هم گفتم. من سالها بود که بهش فکر میکردم و خب یک جرات و جسارتی می خواست که برم سمتش. چون من یک نقاش ساخت گرایی هستم و به تعبیری خودم را یک نقاش فیگوراتیو میدونم. ولی اینکه شما برید سراغ یک مجموعه ای که این فضا به مرز های آبستره نزدیک میشه و به نوعی باید حالا فضای کارتون رو منطبق بکنی بر یک نظام آبستره فیگوراتیو.

در نمایشگاه اشاره شده است که “کیهان” به نوعی به جستجوی درک مفاهیم بی‌کران و بی‌نهایت پرداخته است. چطور توانستید مرزهای هنری خود را با مفاهیم علمی و فلسفی این‌چنینی ترکیب کنید؟

خب واقعیت امر این است که این سختی رو داره. من هم مدعی نیستم که عرض کنم به خدمت شما که این بیکرانگی رو به این بی‌نهایت رو به طور کامل تونستم در آثارم محقق کنم. به هر حال محدوده و مرز اثر هنری مشخصه. خب چارچوب بوم و اون قابی که اثر در آن خلق می‌شود یک محدودیتی را ایجاد می‌کند. البته در عین حال این پاسخ سئوال پنجم می‌تونه باشه که در بخشی از یادداشت یا در بخشی از یادداشت‌ها به نوعی دوگانگی میان کرانمندی و کرانمندی کیهان اشاره شده. چگونه این دوگانگی در نقاشی هایتان بازتاب پیدا کرده؟ این تناقض ها در آثار شما آیا مخاطب میتواند این تناقض ها را در آثار شما مشاهده کند؟ ببینید این کرانمندی مسئله ای هست که به هر حال ببینید ما اگر که از یک تلسکوپ به آسمان نگاه کنیم به اندازه محدوده ای که لنز های تلسکوپ به ما اجازه میدهد میتوانیم فضا را ببینیم. با چشم غیرمسلح هم وقتی به آسمان شب نگاه کنیم به هر حال یک بخشی را داریم میبینیم حتی. در تلسکوپ هایی که در فضا قرار دارند و الان دارند مخابره میکنند تصاویر را به ما مثل جیمز وب و اینها. آنها هم دارند فریم هایی را میگیرند. این فریم ها داره محدودیت ایجاد میکنه. مثل اینکه شما با یک منظره با یک لنداسکیپ روبرو هستید. از ویزور دوربینتون دارید این منظره را میبینید. این ویزور محدود کننده است. چشم ما هم محدود کننده است. تا جایی که چشم قابلیت دیدن دارد. برای همین این محدودیت وجود دارد. این پارادوکسی که فی‌مابین عرض کنم فضای بیکران یا نا کرانمندی و کرانمندی وجود دارد اجتناب ناپذیر است. در همه آثار هم این مسئله وجود دارد.

خب واقعیت امر این است که این سختی رو داره. من هم مدعی نیستم که عرض کنم به خدمت شما که این بیکرانگی رو به این بی‌نهایت رو به طور کامل تونستم در آثارم محقق کنم. به هر حال محدوده و مرز اثر هنری مشخصه. خب چارچوب بوم و اون قابی که اثر در آن خلق می‌شود یک محدودیتی را ایجاد می‌کند. البته در عین حال این پاسخ سئوال پنجم می‌تونه باشه که در بخشی از یادداشت یا در بخشی از یادداشت‌ها به نوعی دوگانگی میان کرانمندی و کرانمندی کیهان اشاره شده. چگونه این دوگانگی در نقاشی هایتان بازتاب پیدا کرده؟ این تناقض ها در آثار شما آیا مخاطب میتواند این تناقض ها را در آثار شما مشاهده کند؟ ببینید این کرانمندی مسئله ای هست که به هر حال ببینید ما اگر که از یک تلسکوپ به آسمان نگاه کنیم به اندازه محدوده ای که لنز های تلسکوپ به ما اجازه میدهد میتوانیم فضا را ببینیم. با چشم غیرمسلح هم وقتی به آسمان شب نگاه کنیم به هر حال یک بخشی را داریم میبینیم حتی. در تلسکوپ هایی که در فضا قرار دارند و الان دارند مخابره میکنند تصاویر را به ما مثل جیمز وب و اینها. آنها هم دارند فریم هایی را میگیرند. این فریم ها داره محدودیت ایجاد میکنه. مثل اینکه شما با یک منظره با یک لنداسکیپ روبرو هستید. از ویزور دوربینتون دارید این منظره را میبینید. این ویزور محدود کننده است. چشم ما هم محدود کننده است. تا جایی که چشم قابلیت دیدن دارد. برای همین این محدودیت وجود دارد. این پارادوکسی که فی‌مابین عرض کنم فضای بیکران یا نا کرانمندی و کرانمندی وجود دارد اجتناب ناپذیر است. در همه آثار هم این مسئله وجود دارد.

چگونه به‌عنوان هنرمند، تصویری از کیهان به‌عنوان یک فضای بی‌نهایت را به مخاطب منتقل می‌کنید؟ چه عناصر بصری یا مفهومی را به‌کار می‌برید تا این تجربه انتزاعی را ملموس کنید؟

این تجربه انتزاعی را تا این تجربه انتزاعی را ملموس کنید. ببینید ما در سوال قبلی هم عرض کردم به عنوان یک نقاش خب به هر حال محدودیت‌هایی داریم. محدودیت ما ماتریال است. اینکه چقدر بتوانیم از این متریال به خوبی استفاده بکنیم خیلی مهم است. اساسا این متریال را چقدر متناسب با کارمان انتخاب کردیم؟ آیا متناسب با روایت موضوعی که داریم کار می کنیم، سراغ متریال درست رفتیم یا نه؟ چون در جهان هنر امروزه در هنرهای تجسمی دیگر مواد و متریال به تعبیری میشه گفت که تا حد زیادی دیگه محدودیتی ندارد. هنرمند متریال های زیادی هست که میتونه استفاده بکنه با قابلیت های مختلف برای همین اینکه حالا چقدر ما درست انتخاب کردیم اون بافت رو، تکسچر و بافت تجسمی رو چقدر خوب تونستیم هماهنگ با خود اثر بکنیم و به تعبیری بگم که به عنوان بخشی از کانسپت اثر ازش بهره بگیریم. این خیلی نکته مهمیه که کارآمد هست حتما. و حالا بحث استفاده کردن از رنگ و ترکیب بندی و کمپوست کردن اینها در کنار همدیگه هست. خب یکی از مسائلی که من در کارم انتخاب کردم این بود که کادرها مربع باشن که اون مفهوم کیهان رو اون مفهوم در واقع تکاملی جهان رو، اون مفهوم بی انتهایی رو بهتر درشون نشون بدم. دوم ترکیب بندی هایی بود که در اثر انتخاب کردم. ترکیب بندی هایی که در اغلب کارها تقریبا می تونم بگم در تمامشون اون نقطه مرکز محور هستن و از اطراف از چهار طرف فشار بار این نیروها به نقطه کانونی مرکزی منتقل میشه و در نقطه کانونی مثل یک سیاهچاله ای داره. همه اینها رو میبلعه در داخل خودش و در عین حال کنتراست های رنگی که در اونجا شکل میگیره.

چون ما در آسمان و در کیهان بر اساس مستنداتی که امروز داریم یک فضای رنگین و پر تلالویی داریم و این به هر روی نشون دادنش در اثر و کمپوزیسیون کردنش در کنار همدیگه لازمه این بود که خب! دائما طیف های مختلف رنگی یا پالت رنگی من یه جاهایی حتی تغییر بکنه یا از تمهیداتی استفاده بکنم در جهت هر چه بهتر نشون دادن اون فضای تجمع و تفرق که در فضا وجود داره. به واسطه همین این عرض کنم به خدمت شما که این مفهوم رو این گونه سعی کردم در آثارم نشون بدم. در رابطه با سوال هفتم که آیا در این پروژه تجربه شخصی از مواجهه با فضا و کیهان وجود دارد که در آثار شما به طور خاص تجلی یافته؟ اگر بله، چگونه این تجربه رو بر شیوه خلق آثار شما تاثیر گذاشته؟ عرض کردم قبلا هم بله، مواجهه من با آسمان شب زندگی کردنم در فضایی که انگار آسمان به شما نزدیک آن چنان نزدیک که شما حس می‌کنید در بعضی از شب‌ها میشه با دستتون ستاره ها رو چید از آسمان. برای همین اون تجربه های شخصی و کودکی بود. ولی خب طی فرآیند زمان حال میبایست اون با تجربه تجسمی هم آمیختگی پیدا بکنه و برای همین این مجموعه در عین حالی که دغدغه ذهنی من بود خیلی زمان برد تا اینکه نهایتا تبدیل به یک پروژه بشه و ارائه بشه. چون مستلزم خیلی تجربه ها بود که من میبایست در فضای نقاشی هام می کردم و اتفاق می افتاد و تمام اون تجربه ها اینجا به کارم بیاد که بتونم این آثار رو از نظر عرض کنم به خدمت شما. کمپوزیسیون از نظر پالت رنگی. از نظر فضاسازی و از نظر بهره گیری از مواد و متریالی که مناسب کارم باشه بتونم از اون ها استفاده بکنم.

در یادداشت‌های مرتبط با نمایشگاه اشاره شده که آثار شما همزمان بین مفاهیم علم و زیبایی‌شناسی حرکت می‌کنند. آیا برای شما هنر به‌عنوان ابزاری برای شناخت و درک جهان عمل می‌کند؟

من. بارها در صحبت‌های پیشینم هم گفته‌ام. در جاهای مختلفی اشاره کردم که اساسا نهضت تجربه گرایان در عرصه ی هنر به طور اعم و نقاشی به طور اخص که ما یکی از پیشگامان آن را در عرصه هنر داوینچی می‌دانیم. در ذهنیت او قابل تأمل هست که نقاشی می‌گوید برای من به مثابه ابزاری برای کشف جهان است. من هیچ وقت قبلا هم توضیح داده‌ام که. چیزی را تصویر نکردم که تجربه نکرده باشم. برای همین. برای همین همان طوری که انسان در تجربه زیسته خودش دائما در تلاش می‌کند، و ممارست می‌کند، مطالعه می‌کند. این‌ها که جهان پیش روی خودش را بهتر بشناسد. من ابزارم یه خورده متفاوت است با این. در عین حالی که اون بحث مطالعاتی و این‌ها هست، نقاشی هم یکی از ابزارهای مهمی بوده که ازش استفاده کردم. ولی خب ما می‌دانیم که وقتی ما داریم یک. روایتی را یا حتی تجربه‌ی زیسته‌ی خودمون رو یا فضای زیستمون رو در قالب یک اثر هنری بیانش می‌کنیم، فرقی نمی‌کنه اون یک قطعه ادبی باشد یا یک اثر سینمایی باشد یا یک اثر نمایشی باشه. به هر حال قوانین زیبایی‌شناسی، اصول و مبانی که در هنر هست، هر چه قدر که درست تر و دقیق تر و بهتر بشناسیم، تأثیر بسزا تری رو می‌تونیم داشته باشیم.

در این مجموعه هم که بخش عمده‌ای از اون مبانی علمی مبانی است که در حوزه علم اخترشناسی علم نجوم بحث هست راجع بهش و دائما و دائما و الان حتی حرکت کردن به طرف سیارات دیگه زیستن در یک سیاره ی دیگر مطرح می شود برای انسان و اینکه چه بسا در سیاراتی هستند. سیارات دیگری هم هستند که موجوداتی در آنها زندگی می کنند و ما انسان ها در روی کره زمین تنها نیستیم. این بحث ها داره مطرح میشه. خب به هر حال بخش عمده ای از مفاهیم علم هست و یک بخشی هم اون مفاهیم زیبایی شناسی است که اجتناب ناپذیر است. در اثر باید وجود داشته باشه در. البته به نظر من در مسائل دیگر در موضوعات دیگر هم حتی اگر شما یک لنداسکیپ رو داری کار می کنید یا دارید به موضوعات دیگر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی هم میپردازید، به هر حال این مفهوم یا روانکاوانه می پردازید. مفهوم هست که همواره هنر در یک جایی در واقع در یک مرز هم پوشانی که آرت هست و در یک بخش دیگرش علم هست داره حرکت می کنه. حالا بسیاری حتی در قرن نوزدهم هم این شعار را می دادند مثل کنسول که نقاشی علم است و باید به مثابه ابزاری برای شناخت جهان به آن نگاه کرد. بنابراین در کارهای من هم این مسئله بوده. نه تنها در این مجموعه هم در مجموعه های پیشینم هم به دنبال این مفهوم بودم.

در آثار “کیهان” شما از فرم‌های تجریدی استفاده کرده‌اید که به‌طور واضح با ساختارهای کیهانی مرتبط هستند. چه ملاحظاتی در انتخاب و استفاده از این فرم‌ها داشتید؟ آیا این فرم‌ها به‌طور تصادفی شکل گرفته‌اند یا بر اساس تحلیل‌های خاص از الگوهای طبیعی یا کیهانی ساخته شده‌اند؟

در مرحله اول، واقعیت این است که من سعی می کردم فرم کلی و فضای کلی در واقع کیهانی را روی آثارم بسازم. وقتی که بستر و زمینه آماده می شد و آن فضای کلی شکل می گرفت، می رفتم سراغ جزئیات. جزئیات به قدری در این آثار زیاد هست که من با پوینت های رنگی که حتی بعضا بسیار ریز آنها را گذاشتم و سعی کردم که آن دقت و تعمق در به تعبیری بگویم که ساختار کیهانی را رعایت بکنم. در اثرم حتی لازم می شد که بعضا به سراغ ابزار هایی بروم برای این کار که متناسب باشد و بتواند آن پوینت ها را به درست ترین شکل ممکن کنار همدیگه قرار بده. یک مسئله هم این بود که این پوینت ها در کنار هم با توجه به اینکه طیف رنگ ها متفاوت بودند، یک کمپوزیسیون رنگی درستی را ایجاد کند. بنابراین در بعد تصادفی بودنش در وهله اول فضا فضایی تجریدی بود. اما در فرآیند بعد این ها تبدیل شدن به یک سری فرم های دقیق، منظم و ضابطه مندی که الآن در آثار هم هست و مشهود هست در اثر.

آیا در خلق این مجموعه از تکنیک‌ها و روش‌های خاصی برای ایجاد تعامل بین رنگ‌ها و اشکال استفاده کرده‌اید؟ به‌ویژه در جایی که با مفاهیم پیچیده‌ای چون سرعت و فضا مواجه هستید، چطور توانسته‌اید از نظر تکنیکی این مفاهیم را به شکل بصری انتقال دهید؟

به هر حال. من این مجموعه رو با رنگ کلی این مجموعه و فضای کلی اکرلیک هست اما به تناسب خود اکرلیک هم به تنهایی جواب نمی داد. در بخش هایی از کار لازم بود که از مدیوم هایی استفاده کنم که این مدیوم ها یا در خشک شدن سریع تر رنگ به من کمک بکنه یا در ایجاد یک حجم رنگی. سعی کردم از تمام تمهیداتی که می توانم استفاده کنم بهره بگیرم. برای اینکه این مفهوم ایجاد بشه اتفاقا در جاهایی که اون بحث سرعت و کشیدگی یا حرکت اسپیرال گونه ای که در نقطه کانونی وجود داره اونجا. خب من بخش عمده ای از این مجموعه رو به صورت افقی کار کردم. اساسا عمودی نمی شد کار کرد و در حالت افقی مجبور بودم که دائما سطح بوم رو که در واقع تراز گذاشته بودم اون حالت تراز بودن رو در واقع تغیر بدم و بخش هایی از بوم بلند تر یا در واقع با تغییرات دائمی که در گوشه های چارچوب کار ایجاد می کردم، حرکت رنگ ها رو در فضا کنترل بکنم و بتونم به اون کنش ها و عکس هایی که در فضا وجود دارد برسم. به خاطر همین. محدودیت های زیادی که بود رو سعی می کردم با توجه به نوع تکنیک و مدیوم هایی که استفاده می کنم اون رو هر چه بیشتر و بهتر بتونم نزدیک کنم به اون فضا و بتونم اون رو به مخاطب خودم انتقال بدم.

در بسیاری از آثار شما، تعلیق در فضا و زمان به‌عنوان یک عامل کلیدی مطرح است. آیا این به‌نوعی برای شما یک چالش در ایجاد هم‌خوانی میان واقعیت‌های فیزیکی و تجربیات ذهنی بوده است؟ چطور این تعلیق را به‌صورت دقیق در نقاشی‌هایتان پیاده کرده‌اید؟

بله، واقعیت این است که این تعلیق در مجموعه های مختلف من بوده، هم در مجموعه زمان که فضای اثر فضاهای آخرالزمانی هست. جنگ هست و انگار همه چیز پایان پذیرفته و همه چیز رو به ویرانی رفته و الان مخاطب در مقابل آن ها قرار گرفته و با عمل خودش در واقع داره نتیجه ی اعمالش رو به تعبیری می بینه. هم در مجموعه ی زندگی این مفهوم بسیار بود با اون غبارها و مهی که سراسر کار رو گرفته. همینطور در مجموعه زمین هم این مفهوم در بسیاری از آثار من وجود دارد. این تعلیق و در این مفهوم کیهانی بیشتر به گونه‌ای که شما با فضایی روبه رو هستید که در وهله نخست فکر می‌کنید خیلی رعب آور و دلهره آور و انگار یک سکوتی مرگبار همه جا را فرا گرفته اما رفته رفته که به کار نگاه می‌شود و نزدیک می‌شود، مخاطب به اثر حس می‌کند دارد پژواک صداهایی را در فضا می‌شنود که خیلی موسیقی هم موسیقی ملموسی نیست. برای همین البته من برای شروع کردن این مجموعه فکرهایی داشتم. ایده‌هایی داشتم که خب متاسفانه به خاطر محدودیت هایی که وجود دارد همه این امکان ها فراهم نشد. ولی این امکان بود که از یک موسیقی استفاده کردیم که اون موسیقی هم به ابهام کار می افزود.

یعنی قرار نیست به تعبیری این صراحت و ابهامی که در اثر وجود داره. و تعلیقی که مخاطب باهاش روبرو میشه. عرض کنم خدمت شما که. بیشتر میتونه واقعیت رو از فضای ذهنی من ببینه. از فضایی که من دارم برای اون روایت می کنم. ممکنه ما در فرآیند زندگی خودمون با حوادث متعدد و رخدادهای مختلفی مواجه بوده باشیم. اما اینکه این رخدادی که ما داریم می بینیم از منظر یک کارگردان. از منظر یک نقاش. از منظر یک نویسنده چگونه تصویر میشه اون فضا رو خیلی قابل تأمل می کنه. به نظر من این تعلیق و این ایجاد. در واقع عرض کنم به خدمت شما ابهامی که در فضا وجود داره در عین صراحتی که در بخشهای دیگر میشه دید که در این مجموعه هم من با همین کار رو کردم. همونطور که قبلا هم عرض کردم بخشی از این فضا تجریدی بود و در عین فضای تجریدی اون ساختار دقیق و هندسی و اون نظم دقیقی که میبایست در پوینت ها و حتی پوینت ها باشه، این تعلیق رو در کار تشدید میکرد و یک پارادوکسی ایجاد میکرد فی مابین یک فضایی در واقع بی کران، گنگ و ناشناخته و نامفهوم با اون چیزایی که شما میتونستی حتی رد اونها رو از نظر تناسبات هندسی پی بگیری. این یک کلیدواژه بود. یه کانسپتی هست که در همه مجموعه های من حتی در مجموعه هم که پرتره ها خدشه دار شدند و حتی یه جایی ما نمیتونیم تشخیص بدیم اینا دیگه کی هستن. هویت زدایی شده از این پرتره ها. این در مجموعه های دیگر من هم بوده به تعبیری.

آیا انتخاب شما از استفاده از رنگ‌ها در آثار این مجموعه، ارتباط خاصی با مفاهیم فیزیکی مانند دما، نور، یا دیگر ویژگی‌های کیهانی دارد؟ اگر بله، چگونه این ویژگی‌ها در تصمیم‌گیری‌های رنگی شما تجلی پیدا کرده است؟

بله، این مسئله بود. بسیار هم مهم بود. برای همین هم عرض کردم که سراغ مدیوم هایی می رفتم که مدیوم ها بتونه شفافیت و پرتوافکنی بیشتر نور ها رو ایجاد بکنه و حتی حس اون دما رو بده یا فضایی که الان تصاویری که به ما ارائه میشه از خورشید های مختلفی که وجود دارند و آن انفجارهای کیهانی خصوصا برای من مهم بود که آن رنگ ها و طیف ها را بتوانم در بیاورم و آن انفجار را و تاثیر آن را روی فضای پیرامونی‌اش بتوانم بسازم. برای همین چاره ای نداشتم جز اینکه سراغ به تعبیری بگویم حتی چندین نوع رنگ را در کنار دست خودم داشته باشم. رنگ از نظر کیفیت رنگی عرض می کنم داشته باشم و همینطور مدیوم های مختلفی که در ترکیب با آن ها بتوانم شفافیت را در بیاورم.

در فرآیند ساخت آثار “کیهان”، آیا از تکنیک‌های خاصی همچون دیجیتال‌آرت یا ابزارهای نوین برای ایجاد تعامل میان فرم‌ها و رنگ‌ها استفاده کرده‌اید یا بیشتر بر روی تکنیک‌های سنتی و کلاسیک متمرکز بودید؟

بله، این مسئله بود. بسیار هم مهم بود. برای همین هم عرض کردم که سراغ مدیوم هایی می رفتم که مدیوم ها بتونه شفافیت و پرتوافکنی بیشتر نور ها رو ایجاد بکنه و حتی حس اون دما رو بده یا فضایی که الان تصاویری که به ما ارائه میشه از خورشید های مختلفی که وجود دارند و آن انفجارهای کیهانی خصوصا برای من مهم بود که آن رنگ ها و طیف ها را بتوانم در بیاورم و آن انفجار را و تاثیر آن را روی فضای پیرامونی‌اش بتوانم بسازم. برای همین چاره ای نداشتم جز اینکه سراغ به تعبیری بگویم حتی چندین نوع رنگ را در کنار دست خودم داشته باشم. رنگ از نظر کیفیت رنگی عرض می کنم داشته باشم و همینطور مدیوم های مختلفی که در ترکیب با آن ها بتوانم شفافیت را در بیاورم.

در آثار شما، درک بصری و تجربی از کیهان به شکلی غیر خطی و غیر ملموس بازتاب یافته است. چطور به‌عنوان هنرمند به این شکل از شکستن خط زمان و فاصله فیزیکی پرداخته‌اید تا مفاهیم بی‌نهایت و بی‌کران را به تماشاگر منتقل کنید؟

به نظرم درک ما و شناخت ما از ترکیب بندی خیلی میتونه کمک بکنه به اینکه ما اگر روایتی رو داریم کار میکنیم و یک مجموعه ای که این مجموعه نباید به شکلی مثلا خطی یا خیلی متعارف به تعبیری بگم که کار بشه چون اساسا کانسپت موضوعی که ما داریم میریم سراغش. یک فضاییه که نمیشه گفت ابتدا و انتهایی بر آن مترتب است. یعنی ساختار روایت یک ساختار خطی متعارف نیست بلکه یک ساختار در هم تنیده است. داینامیک بسیار پویاست. ایستا نیست. کمپوزیسیون خیلی میتونه کمک بکنه و من هم چاره ای نداشتم جز اینکه این کار رو انجام بدم. من فکر می کنم به طور. البته به طور قطع اینطوری هم میشد که اگر ترکیب ها رو مربع مستطیل میگرفتم چه عمودی و چه افقی این اتفاق می افتاد. یعنی روایت خطی میشد خیلی ملموس میشد خیلی. عرض کنم خدمت شما که. به تعبیری بگم عین یک. مجموعه ای که از یک جایی یه داستانی از یک جایی شروع میشه و یه جایی هم داره ختم میشه. من سراغ مربع رفتم که همه ابعاد برابر همدیگه باشه و بشه اون روایت رو به صورتی تعبیری غیر خطی و غیر ملموس اتفاقا اینجا نشونش بدم. و اون کمپوزیسیون های مرکز محور خیلی کمکم کرد که اون خط زمان و فاصله فیزیکی رو بتونم بشکنم و تا حد امکان به اون فضای بی نهایت و بی کران دست پیدا بکنم. نمی دونم تا چقدر موفق بودم اما تلاشم این بود و این مسیری بود که برای من اجتناب ناپذیر بود.

به نظرم درک ما و شناخت ما از ترکیب بندی خیلی میتونه کمک بکنه به اینکه ما اگر روایتی رو داریم کار میکنیم و یک مجموعه ای که این مجموعه نباید به شکلی مثلا خطی یا خیلی متعارف به تعبیری بگم که کار بشه چون اساسا کانسپت موضوعی که ما داریم میریم سراغش. یک فضاییه که نمیشه گفت ابتدا و انتهایی بر آن مترتب است. یعنی ساختار روایت یک ساختار خطی متعارف نیست بلکه یک ساختار در هم تنیده است. داینامیک بسیار پویاست. ایستا نیست. کمپوزیسیون خیلی میتونه کمک بکنه و من هم چاره ای نداشتم جز اینکه این کار رو انجام بدم. من فکر می کنم به طور. البته به طور قطع اینطوری هم میشد که اگر ترکیب ها رو مربع مستطیل میگرفتم چه عمودی و چه افقی این اتفاق می افتاد. یعنی روایت خطی میشد خیلی ملموس میشد خیلی. عرض کنم خدمت شما که. به تعبیری بگم عین یک. مجموعه ای که از یک جایی یه داستانی از یک جایی شروع میشه و یه جایی هم داره ختم میشه. من سراغ مربع رفتم که همه ابعاد برابر همدیگه باشه و بشه اون روایت رو به صورتی تعبیری غیر خطی و غیر ملموس اتفاقا اینجا نشونش بدم. و اون کمپوزیسیون های مرکز محور خیلی کمکم کرد که اون خط زمان و فاصله فیزیکی رو بتونم بشکنم و تا حد امکان به اون فضای بی نهایت و بی کران دست پیدا بکنم. نمی دونم تا چقدر موفق بودم اما تلاشم این بود و این مسیری بود که برای من اجتناب ناپذیر بود.

دیدگاهتان را بنویسید