گالری اعتماد 2 به تازگی میزبان آثار امین باقری با عنوان “بیترقلای” بود. در همین رابطه گفتوگویی داشتیم با امین که چکیدهی آن را در زیر میخوانید:
لطفا در مورد تکنیک، کانسپت و مدت زمانی که برای این نمایشگاه مشغول به طراحی بودی بگو.
این مجموعه به درازا کشید، از سال 89 آغاز شد و نمایشگاه در اردیبهشت سال 90 با عنوان” زندگی گل و پروانه ای” خودخواسته ملغی شد و پس از آن، دو سال پیش طی همکاری که با گالری الایام به سرانجام نرسید اولین اثر از این مجموعه در The Young Collectors Auction به فروش رفت. نمایشگاه پیش رو نتیجه تلاش و درگیری پنج ساله با این موضوع است. اما درگیری مداوم با زبان – تمایزی که سوسور میان مطلقِ زبان، زبان و گفتار یافت در نظر آورده شود- رهایم نمی کند گاه در نوشتار و گفتار(الفاظ)، گاه در بیانِ خاموش (اشاره). بازیگوشی با کلمات و وررفتن با نشانه های مرسوم – فارغ از اینکه نشانه شناسی ادبی در پی ارایه تفاهمی میان خالق و خواننده است- بیشتر به ایده کانستراکسیون نزدیک است حتی اگر این تلاش نتیجه ای دور از ذهن و بعید به دست دهد و کُدهایی کور فراروی گذارد. من به عنوان هنرمند تجسمی تمایل دارم از توان کلمات و اعجازِ زبان به نفع مفهوم در تصویر استفاده کنم.
اغلب در کار به دنبال نشان دادن تضادی هر چند ناملموس از پدیده های اطراف هستم، موضوعات را از جامعه می گیرم و طبیعت برایم الهام بخش است. در این مجموعه، بیشتر از فرم های بیانگرِ بدن که ممکن است افکار و احساسات انسانها را منعکس کنند و به عنوان زبان بدن در سراسر جهان شناخته شده اند، استفاده کرده ام. در این میان دستها این قدرت ویژه و متمایز را نسبت به سایر اعضای بدنِ انسان دارند که پس از حالات چهره بیانگر وضعیت ما باشند. این آیکان ها در جوامع انسانی به عنوان نمودی از موقعیت اجتماعی نیز کارکردی همه فهم دارند. بعید است کسی در نقطه ای از جهان نداند مشت، “v” و انگشت وسط یعنی چه.
چرا پروانه؟
پروانه ها به منزله نمودی از تجسم زیبایی ناپایدار هستی، شهره اند، این زیبایی اندکی سنتیمنتال است ولی همراه با شگفتی و شکوهِ کلاسیکِ طبیعت هنوز پابرجاست. با این حال آنچه مرا از این سونامی دلربای پُررنگ و رؤیا نجات داده، خیال است که سایه بالهایش را بر روی سرم احساس می کنم.
از یک جایی کارها کم کم تلخ و مرموز میشوند و این روند در ویدئو به اوج میرسد. این حالتِ پارادوکسیکال، مخاطب را بین زیبایی کلیشهای پروانهها و وضعیتی چندشآور به دام میاندازد. چه دغدغهای در پس این کارها نهفته است؟
وقتی تصمیم گرفتم تعدادی پروانه بکِشم هجمه ای از عبارات و استعارات ادبیات و فرهنگِ اسطوره ها در نظام نمادهای شرق و غرب بر مغزم آوار شد. همین عبارت آشنای “شمع و گل و پروانه” انگار مبدل به مضمونی رادیکال از عاشق و معشوق، وصال و هجر، سوز و گداز و … شده است. رقت بار است نه!؟ از آن سو ساحتِ عرفانی و متافیزیک آن به تبعِ یک پدیده فیزیکیِ سمبلیک، فرانشانه ای می سازد از تولد، حیات و مرگ. تا جایی که به غیر از وجه آشنای پروانه به عنوان نماد مرگ، زندگی و رستاخیز در تمثیلات عیسوی، پروانه در هنر شرقِ دور نماد هفتاد سالگی است. اینها همگی می توانند برای آدم تبدیل به باتلاقی چرب و بویناک شوند اگر آن خیالِ هرزه گرد نباشد.
در بخشی از کار، دیگر مرزی بین آدمها و پروانهها وجود ندارد و حالتی مانند آن چه در کتاب مسخ کافکا میخوانیم پدید میآید. این گذر از زیبایی به گروتسک مخصوصا در ابعاد بزرگ، قرار است چه تلنگری به مخاطب بزند؟
وجه تصویری خیال اغلب برای من درگیری کلامی ایجاد می کند. وجوه زبانیِ مفاهیم، نشانه ها، نمادها، مناسبات و رفتارها در پهنه الفاظ دام می گسترانند و گاه ممکن است تلاش کنیم با رمزها و کدهای بصری از چنگ آنها خلاص شویم. این پروانه ها چه در عنوان و نام و چه در آثار رابطه ای است میان من و شما. گاه تخیل، قراردادها را دستکاری می کند و نظام آشنای ادراک را بر هم می زند اما به یاری نشانه ها، نمادهای مرسوم و زبانِ بدن این احتمال وجود دارد که تجربه ذهنی و عملی (پراگمای) ما با یکدیگر پیوند بخورد.
هنگام بازدید از سالن اصلی تا اتاق ویدئو، من – به عنوان کسی که از حشرات میترسم- طیفی از عواطف را حس کردم؛ از دوست داشتن تا انزجار و میل به ترک هر چه زودتر آن اتاق لعنتی! و از روزی که پایم را به نمایشگاه گذاشتهام، میترسم پروانهای دستم را بشکافت و بیرون بزند. اما این تجربهی شخصی من است. شاید یک هنردوستِ حشره شناس نظری مخالف داشته باشد. تا چه اندازه برایتان مهم است که مخاطب را در برداشت از آثارتان آزاد بگذارید؟
کلمه من-درآوردیِBitterfly گرچهButterfly را تداعی می کند اما خود آن نیست مثل ماهیت “مفهوم ذهنی” سوسور متفاوت و کژتاب است. برای این کلمه موجودی که ما به ازای بیرونی داشته باشد وجود ندارد، ما را به پروانه رهنمون می سازد اما خودِ آن نیست. می توان کلمات ابداعی را به مثابه قراردادی بر نشانه زبانی استوار کرد اما در نظام دلالت های زبانی ِ مشترکِ عده ای از افراد، یک “چیز” تداعی گر، یک “چیزِ” واحد نیست – آنچنان که دریدا متعقد است- بر همین پایه ترجیح می دهم معادلی در فارسی برای عنوان ها ارایه نکنم. اگر وحدتی میان تصویر و مفهوم پیدا شود آن مفهوم ذهنی را ساخته ایم شاید هم هر که با تجربه خود آن را تعبیر کند یا شاید در یک “دور هرمونوتیکیِ”عبث از شلایرماخر گرفته تا هیدگر و گادامر.، بی اعتقادی به “اصالت نیت مولف” همه چیز را روانه گور سیاه هرمونوتیک مدرن کند که فبه المراد.
عموما روند طراحی تجربهای بی قانون و شخصی است. امین باقری چه مسیری را طی میکند تا از کانسپت به طرح برسد؟ چه اتفاقی در درونت میافتد و عوامل محیطی چه تاثیری بر این روند دارند؟
عمومن ایده ها در ذهنم با نام هایشان جان می گیرند.. دست کم عنوان چند مجموعه آینده ام از هم اکنون مشخص شده اند. من در فرایندی کاملن قانونمند طراحی می کنم، در حین اجرا کمتر پیش می آید که متأثر از شرایط و عوامل غیرمترقبه کارم را تغییر دهم اما همیشه در بخشی از کار رفتاری آزاد و تاحدی بی قید و شرط دارم مثل ترسیم لباس فیگورها در مجموعه های قبل و بال ها در این مجموعه. از این حیث طراحی برای من یک عمل آزاد و فارغ از پیش طرح نیست. من به وسیله طراحی اندیشه ام را به دیگران منتقل می کنم و اغلب ذهنم درگیر است تا دستم. این اندیشه در طول 10 سال کار حرفه ای من همواره از یک جهانبینی مشخص نشأت گرفته که قابل ردگیری است.