هنرگردی مجله تخصصی هنری ایران

مجله مستقل و تخصصی هنرهای تجسمی و مفهموی

unnamed

[intergeo id=”AM4UTM”][/intergeo]

تو همیشه در تاریکی قدم بر میداری
 
آغاز بر این است که
از خودی سرچشمه می گیرد که آرزوهایی گران در دل دارد. آزادی می طلبد و در حد می ماند.
حدی که بزرگی رویایش را کوچک می کند.
آغاز بر این است که
در تاریکی قدم بر می دارد.خودی که من هستم.خودی که تو هستی.صدایی را می شنویم که از عمق سکوت بر می آید.
آغاز بر این است که
در تاریکی پیش می رویم به سوی مرگی از پیش ساخته.
اما آرزوها چه می شوند؟
چه چیزی مرا باز می گرداند؟
چه چیزی مرا جدا کرده است؟
چشم ها را بسته ایم و دنیایی را ساخته ایم که در آن تنها صدایی که شنیده می شود، فریاد های سکوت است.
زمان شنیدن است.صدایی که از محدودیت های کوچک بر می آید، بزرگ می شود، بلند می شود و شنیده می شود.
یک نفر چشم هایش را باز می کند. همان خودی که منم، همان خودی که تو هستی. روشنایی به چشم می خورد .
وقت آن است که آرزو را به تن کنیم.
آرزویی که در میان تاریکی و چشمان بسته فراموش شده بود.
بیدار می شویم. متولد می شویم و اولین قدم هایمان را بر می داریم. قدم هایی که روزی بوی مرگ می دادند و حالا
زنده اند. کاملا زنده…
خود را می بینیم و تنها یک قدم جلوتر. آنوقت که دری باز خواهد شد.
روبه روی خود می ایستم. خود را از نزدیک نگاه می کنم.
همان خودی که منم
همان خودی که تو هستی
و تنها یک قدم جلوتر
انتخاب می کنم …
unnamed

دیدگاهتان را بنویسید