مجله مستقل و تخصصی هنرهای تجسمی و مفهموی

یادداشتی بر نمایش “داستان خرس های پاندا”

تماشاخانه پالیز.تیر و مرداد ۹۶
کارگردان : شیوا اردویی
بازیگران :
رضا مولایی
سهیلا گلستانی

آنقدر که سینما به زمین نزدیک است، تئاتر رو به آسمان است.رویاپردازیهای ما هم جایی جز آسمان ندارد.”در آسمانها دنبالت می گشتم ” از همین اتصال رویا به آسمان آمده است.
نمایش “داستان خرس های پاندا به روایت ساکسیفونیستی که دوستی در فرانکفورت دارد” در سالن پالیز هم تئاتر بود هم آسمان داشت و هم رویاپردازی غمگین.
با ساکسیفونیستی که مرد شب بود و ساکسیفون که ساز شب است . ” ماتیش ویشنک نمایشنامه نویس لهستانی فرانسوی همه چیز را در اختیار کارگردان گذاشته بود تا تماشاچی را در رویا فرو برد.اصلا نمیدانم چرا این نمایشنامه نویس مرا یاد ترنس مالیک کارگردان می اندازد. شاید به خاطر علاقه هر دویشان به فلسفه و دغدغه های انسان در آثار هر دو باشد.
لحن رویاگونه بازیگر زن، خانم سهیلا گلستانی که تا اینجا گزینش خوبی در تئاتر و سینما داشته است، کمک خوبی برای ارتباط تماشاچی بود. رویا ،شادش هم غمگین است چون بعد از بیداری ،دستهای خالی واقعیت،خیلی بیچاره اند.
صدای خانم گلستانی هم، جنس رویا دارد. این بازیگر حتی وقتی می خندد منتظر گریه هستی.هنوز کارگردانهای بازیگر خراب کن، نتوانسته اند خانم گلستانی را در یک تم ثابت کالیبره کنند. همان کاری که با معتمد آریا یا شکیبایی یا علی مصفا کردند.شخصیت های این سه بازیگر را با شخصیتشان در اولین فیلمهایشان مقایسه کنید.این هنرمندان خوب ورژنهای مختلف روزهای اول کارشان را خیلی خوب تولید کرده اند.فکر میکنم عمو خسرو در آن دنیا هم مثل هامون راه میرود و روز حشر ، حمید هامون صدایش بکنند.
البته شاید تئاتر عامل نجات هنرمند از تحدید حدودِ اّکت و بیان در سینما باشد.
خانم شیوا اردویی نشان داد کارگردان مولف تعریف دیگری هم دارد.و تالیف صرفا نگارش نمایشنامه توسط کارگردان نیست. بخشی از این تالیف ابهامی بود که در رنگ غالب لباسهای نقش زن و رنگ صحنه وجود داشت.
اغراق در بازی رضا مولایی که بازیش ده دقیقه ای دیر شروع شد با بازی خلاصه و تا حد ضرور خانم گلستانی کمک زیادی به رویا و “واقعیت پنداری” تماشاچی ها میکرد. و تغییر آکسسوار صحنه توسط بازیگر زن – نقش رویا – رسالت همیشگی رویاها را یادآوری می کرد که تغییر واقعیت در توانایی رویاهاست.
خانم اردویی در مصاحبه کوتاهشان، در مورد انتخاب این نمایشنامه برای تئاتر با من اتفاق نظر داشتند که بهترین مدیوم برای این نوشته همان تئاتر است. یعنی امکان ظهور ذهنیت آقای ماتیش، نویسنده متن در تئاتر بیشتر از بقیه مدیوم ها بود.رمانتیسم و اروتیسم معصوم این نمایش به ذائقه ذهن کنجکاو تماشاگر ایرانی ،خوش آیند بود اما تلنگر و اغتشاش دلخواه این نمایش در استیصال انسان معاصر است که همه چیز دارد و هیچ چیز ندارد.
حزنی که در صدای هر دو بازیگر بود آتمسفر درستی به اجرا میداد.البته من فکر میکنم تمام بادکنکهایی که خانم گلستانی باد می کنند غم باد می گیرند.
و اما ترجمهِ پاکیزه و هارمونیک با ریتم زبان فارسی ‘ از طرف مترجم نمایش تینوش نظم جو،ستودنی و احترام برانگیز بود. و مشکل سنتی زیان فارسی را که عدم انطباق کامل نوشتار با گفتار است را تا حدی پوشش می داد.
بعد از نمایش تا خانه فکر میکردم که تا وقتی رویاپردازی آزاد است نه کسی زندانی می شود و نه کسی می میرد.

 


دیدگاه های مندرج در این مقاله شخصی بوده و الزاما در راستای سیاست های هنرگردی نمی باشد.

دیدگاهتان را بنویسید