گفتگو ممکن است بین آدم ها زمانی اتفاق افتد که می خواهند ایده شان را به دیگری القا کنند، تفکرشان، احساسشان راه به یک نفر یا گروهی دیگر از همنوعشان. یک گفتگو ممکن است بین حیوانات، حشرات، کاراکترهای تخیلی، اشیا یا ترکیبی از آنها اتفاق افتد. اهمیت آن اما تنها در استفاده از کلمات بیان شده است و این خود بخشی است که مرا کمتر از همه جذب خود می کند. این ارتباط فیزیکی و ذهنی است که بین همه جانداران و حتی بدون جان هاست که مرا جذب خود می کند.
نوشته بالا بخشی از گفته های زیماکوف درباره آثارش است، در بین تابلو های نقاشی او نیز شاهد برخورد های گوناگون بین اجسام و جانداران هستیم، اما از آن سو تصویر سازی های او بیش از هر چیز به تخیل نزدیک هستند و به همین دلیل او گفته های بالا را بیش از هر چیزی در این تصویر ها صادق می داند. به نظر می رسد ارتباط تصویری که در ذهن این هنرمند با اشیا و اجسام و یا گونه های زنده ای که واقعا قابلیت سخن گفتن و ارتباط با همنوع را دارند به واقعه های تکامل زندگی نیز وابسته است.
هرچند در آثار او بیش از هر چیز مفهومی بودن مشهود است، اما اشارات مستقیم او به بسیاری از المان های اطراف ما می تواند واژه هایی را در ذهن بیننده تداعی کند که در آثار مفهومی معمولا گنگ می مانند، یعنی بیننده با دیدن آثار مفهومی در انتهای ذهنش سعی می کند بیانی را در مورد اثر در همان لحظه داشته باشد اما از گفتن و صحبت کردن در موردش ناتوان است گویی چیزی انتهای مغز را قلقلک می دهد. اما آثار او را به سرعت و در پای تابلو هایش می توان به بحث گذاشت و در لحظات اول می توان از تصویر گری ها لذت برد یا متنفر بود.
من یک صحنه را انتخاب می کنم و سوژه هایم را در بین آن صحنه می یابم، تصویر گیری از آنها بیشترین زمان را می برد. همین طور باید مطمئن باشم که هر کسی یا هر چیزی را که در این صحنه انتخاب می کنم حرفی برای بیان کردن داشته باشد که برای هم سخنش نیز جذاب باشد، سوژه ای ناب باشد و حوصله طرف دیگر را سر نبرد، همین طور حوصله ما را. من آنها را از مکان ایده آل و همیشگی و راحتشان جدا می کنم و در جایی قرار می دهم که جنس دیگری را آرام کنند. از صفحات کاغذ بیرون می کشم، از کتابخانه، کمد لباس ها و خیابان و یک نمایشنامه ساده و ابتدای ماجرا را درست می کنم و منتظر می مانم تا خودشان همه چیز را تکمیل کنند.