بی هیچ پنهان کاری و تعارفی باید گفت برایند جامعه امروز ایرانی، جامعه سلامتی به شمار نمی رود. حداقل از این جهت که منافع ملی و منافع جمعی در مقابل منافع زودگذر فردی از اهمیت متناسبی برخوردار نیست.
ادعای فوق قابل اثبات خواهد بود: امروزه بیش از هر دوره تاریخی عبارت «گلیم خودت را از آب بیرون بکش» و «دیگی که برای من نمی جوشد…» مصداق بیرونی و عملی پیدا کرده است. در این فرهنگ ناسالم، سپردن فعالیت های فرهنگی و حرفه های سنتی و صنایع به دست بازاری که هم از نظارت های سنتی و مردمی بی بهره است و هم نظام نظارتی متمرکز و رسمی درستی ندارد، چه نتیجه ای خواهد داشت؟ بی تردید در این ساختار؛ همه معیارها به منافع فردی، درآمد و پول وابسته خواهد شد.
هنرهای سنتی و صنایع دستی، به عنوان ذخیره بزرگ فرهنگی، به کالای بازاری تبدیل می شوند. بسیاری از حرفه ها به خاطر عدم تقاضا، منقرض می شوند و کیفیات فدای سود بیشتر خواهد شد. فرقی نمی کند که در مورد کدام گروه از فنون و هنرها صحبت کنیم. معماری قربانی ساختمان سازی می شود. گره چینی و آجرتراشی و خوون چینی و… در کنج کارگاه های فرسوده با مرگ آخرین استادکاران بیکار، بی وارث، خاک می خورند. قلمزنی ها مقهور تولیدات انبوه چینی می شوند. سالن های موسیقی را نابلدهای تازه به دوران رسیده اما مشتری پسند، با نگاهی سخیف در موسیقی به اصطلاح پاپ فتح می کنند. ارکسترهای بزرگ و پرهزینه، با همه داشته ها و اندوخته های موسیقیایی تعطیل می شوند. تیراژ کتاب، جز برای کتاب های کنکور و…، به صفر می رسد. تئاترهای سطحی، جای اجراهای فاخر را می گیرد. کارگران هنری با تولیدات سفارشی و انبوه، پرچمدار نگارخانه های پایتخت می شوند. هر چیزی که مشتری ندارد، اگرچه عزیز و ارجمند، محکوم به نابودی است و عجب نیست اگر بزرگترین جمعیت این مشتری ها؛ عوامی خواهند بود با سلیقه ای عوامانه و سطحی. به بعضی از ژست ها و پاپیون های فرهنگی خیلی از مشتری های هنر، چه در تالار وحدت، چه در هتل بزرگ تهران و… نگاه نکنید که؛ اغلب یا سودجویان بازار پول و شهرت و خودنمائی هستند و یا همان عوام جوزده، با کلام و لباس عاریه و بی ریشه.
مگر می شود به اتکای خواست بازار منفعت طلب و عجول، فرهنگ دهخدا نوشت؟ مگر می شود دل به بازار خرید و فروش املاک و ملک بازی بست و به جای مال های زشت و غیرانسانی، خانه بروجردی ها ساخت؟ مگر می شود در این مکاره بی رحم؛ سی و اندی سال دو زانو جلوی استاد نشست و فارغ از خودنمایی و ویلای شمال و شهرت و… عمادادین و شهناز و لطفی شد؟ کسی اگر هنوز هست که دلسوزانه بشنود؛ میراث فرهنگی فقط خشت و آجر و کاشی نیست. میراث فرهنگی، روح و نیرویی است که خود عامل ساخته شدن این دیوارها و گنبدهاست. موسیقی تنها ارتعاش سیم و نفیر نیست، عالمی شگفت است که خشک چوب و خشک سیم و خشک پوست را به نوا می آورد.
جای میراث فرهنگی و هنری در کتاب های تاریخ و موزه ها نیست. جای میراث فرهنگی در خون و حیات است. حیات را به دلال های سودجو نباید سپرد اگرچه در اکثریت باشند.
سعید فلاح فر
- عکس از نیویورک تایمز