اگر شما هم هنرمند هستید یا قصد دارید در آینده هنرمند شوید، همین ابتدا بهتر است برویم سراغ اصل مطلب و اعلام کنیم که برایتان از طرف گوگل اخبار بدی آوردهایم!
کافی است نگاهی به بیشترین جستارهای مردمی در گوگل انداخته تا ماجرا جالبتر شود:
- چرا هنرمندان دیوانهاند؟
- چرا هندمندان عجیب هستند؟
- چرا هنرمندان متفاوتند؟
- چرا هنرمندان فقیر هستند؟
اگرچه نتایج جستارهای بالا بسیار کلیشهای هستند، اما حتی مثبتاندیشترین افراد را هم دچار تردید میکنند. به راستی هنرمندان چه افرادی هستند؟ چرا قیمت آثارشان اینقدر زیاد است؟
قطعا هنرمند ها مهندس، پزشک و وکیل نیستند. عمدتا ریاضیشان ضعیف است و عجیب لباس میپوشند. اگر شما یک آخر هفته را به گالری گردی بپردازید، هنرمندان حوزه تجسمی عجیبتری هم پیدا میکنید. اما زمانی شاخ در میآورید که متوجه قیمت آثارشان در گالری و حراجی ها میشوید. در چنین مواردی احساسات و عواطف متناقضی به سراغتان میآید. از خودتان میپرسید “آخه چرا؟!” اما همزمان نجوایی در گوشتان زمزمه میکند “شاید من نمیفهمم” و مهمترین چالش هنرشناسانهی عمرتان دقیقا پس از این لحظه آغاز میشود!
این که شما پاسخ “آخه چرا” را پیدا کنید و یا به کلی ارزش آثار هنری را انکار کنید، یکی از ابتداییترین واکنشهای ذهن شما به عنوان یک ارگانیسم هوشمند است. معمولا در این مرحله با یک حساب سرانگشتی، توانستهاید هزینه خرید بوم، رنگ و لوازم نقاشی را تخمین زده و مانند زمانی که در مطب پزشک نشستهایم و همگی مشغول تخمین زدن درآمد خانم یا آقای دکتر در ماه هستیم، دخل و خرج آرتیست را هم حساب کردهاید. اگر شما مهندس باشید احتمالا ابعاد قاب را هم در محاسباتتان مد نظر قرار دادهاید. اما باز هم متوجه حلقهی گمشدهای میان هزینه تمام شدهی تابلو با قیمت پایانی میشوید. اینکه حس گمگشتگی به شما دست دهد، کاملا طبیعی است؛ حتی شاید به فکر کشیدن تابلویی با چهار خط و فروشش در یک گالری هم بیفتید! اما چون شما فرد متینی هستید، تا هفته آینده برای گالری گردی صبر کرده و تلاش میکنید مطالعات میدانی خود را توسعه بخشید.
در هفته دوم گالری گردی، همان نجوایی که در گوشتان زمزمه میکرد “شاید من نمیفهمم” این بار با شما روراست حرف میزند و حتی پیشنهاد میکند هرجا که متن استیتمنت را نفهمیدید، عینک آفتابی خود را بالای سر قرار داده و لبخند بزنید. نجوایِ راهنمای شما، همچنین یادآوری میکند که مانند دیگران کمی بهتر ایستاده، لبخند تلخی به لب داشته و جوری جلوی دوربین ژست بگیرید که گویا آندره ژید در مائدههای زمینی، شما را به جای ناتانائیل مورد خطاب قرار داده! در طول این هفته هم شما سعی میکنید به جای انکارهای اولیه، شاخهای روییده روی سرتان را پنهان کنید.
اما هفته سوم گالری گردی برای شما هفتهی پر استرسی است. از یک سو پاسخ “آخه چرا” و از سویی دیگر “شاید من نمیفهمم” ذهنتان را آزار میدهد و شما این حق را دارید که مدام تغییر فاز دهید. اما از آنجا فردی جستجوگر هستید، از گوگل ترندز بهره برده و متوجه افت پیوسته علاقه عمومی به سرچ کردن درباره هنر و متعلقاتش در گوگل میشوید. از دیگر سو، ذهن پژوهشگر شما ول کن ماجرا نبوده مجبورتان میکند تا رقم فروش حراجیها را هم بررسی کنید و درمییابید که در کشورتان فروش حراجی های هنری سیری صعودی داشته اند! چالش هنرشناسانه زندگیتان دیگر قابل انکار نیست: بالاخره یا هنرمندها به استناد جستارهای گوگل واقعا دیوانهاند یا شما نمیفهمید.
در یک چشم برهم زدن هفته چهارم و پنجم گالری گردی هم از راه میرسند و شما با کوله باری از پرسش و اطلاعات و آمار وارد گالری های گوناگون میشوید. برایتان جالب میشود که لباس های عجیب چندان مانند هفته اول به نظرتان نیامده و وقتی که به آویز زیپ کیفتان -که دیروز از یک بنجل فروش آنلاین خریدید- توجه میکنید، در کمال شگفتی درمییابید که شما هم کمی هنری-طور شدهاید! رفت و آمدهایتان به گالری ها و برخورد و شناختن هنرمند ها با شما کاری میکند که شاخهایتان در هفته ششم و هفتم گالری گردی کاملا ناپدید میشوند و شما دیگر ماشین حساب ذهنتان را در نمایشگاه ها چندان جدی نمیگیرید. در هفته و ماههای آینده شما درمییابید که عواطف خودتان گاهی با یک تابلو تلاقی میکند… گاهی میخکوبِ نگاه یه پرتره سیاه و سفید میشوید. از پرفورمنسی چندشتان میشود و با اجرایی دیگر زار زار گریه میکنید و تا پایان سال، پولهایتان را جمع کرده و اولین اثر هنری عمرتان را میخرید. پس از چند سال جوری به مجموعه آثار هنری شخصیتان مینگرید که عظمت در نگاهتان باشد. این بار به راستی آندره ژید شما را مانند ناتانائیل مخاطب قرار داده است.