هنرمند جوان نیماد آذرگان را با نقاشی های دیجیتالش میشناسیم؛ آثاری که در مجموعهی متاخرش با عنوان “مینیمال های غلامقمر” برنده تندیس دهمین جشنواره بینالمللی هنرهای تجسمی فجر سال ۱۳۹۶ شد و به همین بهانه فرصت را مغتنم شمرده و گفتگویی با این هنرمند تجسمی ترتیب دادیم که چکیده آن را در زیر میخوانید:
-
پیش از هر چیز تبریک هنرگردی را برای طوبای زرین ۹۶ پذیرا باشید و لطفا درباره کانسپت مجموعهی “مینیمال های غلامقمر” برایمان توضیح دهید و بگوئید جرقهی این ایده چطور به ذهنتان خطور کرد و چطور طول کشید تا از مرحلهی ایده به اجرا برسید؟
وقتی جوانتر بودم یعنی حدود ده سال پیش از این تازه با نرم افزارگوگل ارث آشنا شده بودم . دقبقا مثل پسربچه ی دوساله ای شده بودم که برای کشف محیط پیرامون خودش سرشار از کنجکاویه . ساعتها با این نرم افزار به سرتا سر دنیا سفر میکردم . شبیه تکه ابری شده بودم که نه میباره و نه پشت کوهی به بن بست میرسه . از بالا هرچیزی که میخواستم رو میدیدم . کوچه ها . خیابانها . آثار باستانی . جنگلها . دریاها . جزیره هایی که مطمئن بودم هیچگاه در طول زندگی گذرم به آنها نخواهد افتاد . مدتها طول کشید تا کنجکاوی من از شکل دیدن صرف بیرون آمد و به یک جور تکامل روحی بدل شد . حالا دنیا رو طور دیگری میدیدم . به کوچک بودن ها فکر میکردم . به اینکه مشکلات ما . آرزوهای ما . غصه های ما . امید و نا امیدی های ما در برابر طبیعت چقدر کوچک و نادیدنیه . بعد کم کم متوجه ردپای تخریب ها شدم . بخشی که بیشتر از همه توجهم رو به خودش جلب کرد خشک شدن دریاچه ها درایران بود . میشد براحتی روند این اضمحلال طبیعت رو از بالا دید . دریاچه های بختگان . مهارلو . هامون . ارومیه . باتلاق گاوخونی . همگی مثل کتری آبی که با حرارت زیاد روی اجاقی مانده و آب درونش بخار شده و فقط جرم سپید رنگی از خودش بجا گذاشته . این فرسایش و کاسته شدن از طبیعت که بدون شک مثل زنجیر پیامدهای دلخراشی رو به همراه خودش داشته و خواهد داشت برای منی که نزدیک ده سال با جزئیات وسواس گونه ای شاهدشون بودم بشدت ناخوشایند بود . به عنوان یک شهروند به هر شکلی که در توانم بود اعتراض کردم اما فارغ از این به عنوان یک هنرمند هم وظیفه ای داشتم . اصولا عقیده دارم که یک هنرمند باید احوال پیرامون خودش رو به هر شکلی که میتونه در آثارش برای نسل های آینده به یادگار بگذاره . همونطوری که ما از خواندن آثار مثلا تولستوی به اوضاع و احوال آن دوران روسیه پی میبریم یا با دیدن نقاشی های هرونیموس بوش به سیاهی دوران او پی میبریم هنرمندان امروز هم وطیفه دارند که به هر شکل که میتوانند این آگاهی رو به نسل های بعد منتقل کنند . این شد که به ذهنم رسید که دو هنر رو که هردو در خطر نابودی هستند با هم ترکیب کنم . هنر مینیاتور و هنر طبیعت . شما با زوم کردن روی تصاویر ماهواره ای خصوصا در جاهایی که روند نابودی سریع و بدون وقفه ست به مناظر عجیبی دسترسی پیدا میکنید . مناظری که در عین ایجاد احساس ناخوشایند نابودی و تغییر بشدت بی نظیر و زیباست . بنابراین من این مناظر بی نظیر رو با دقت و وسواس و صرف وقت بسیار زیادی انتخاب کردم و بعد از پالایش های تصویری با مینیاتورهایی که اکثرا متعلق به شاهنامه طهماسبی ست درهم آمیختم و از این درهم آمیختگی مجموعه آثاری بوجود آمد که تا به امروز کسی انجامش نداده بود .
-
خلق هرکدام از آثار این مجموعه چقدر زمان برد ؟
شاید ده روز ، روزی هفت یا هشت ساعت کمی بیشتر یا کمتربرای هر اثر وقت گذاشتم . دوستانی هستند که تصور میکنند هنر دیجیتال کار آسونیه و اثر هنری زمانی ارزش پیدا خواهد کرد که لزوما با بوم و قلمو و ترکیب رنگ با دست انجام بگیره . در این شکی نیست که در چند قرن اخیر هنرهای تجسمی خصوصا نقاشی به همین شیوه ارزشگذاری شده . اما شاید زمان اون رسیده باشه که کمی با تغییرات هماهنگ بشیم . در چند سال اخیر هر روز بیشتر از روز قبل اثر زندگی دیجیتال در عمق روزمرگی ما نفوذ میکنه و ما همگی به راحتی با این سیر تکاملی همراه شدیم . در هنر هم به همین ترتیب فرآیند دیجیتالیزه شدن اثر خودش رو گذاشته و این لزوما بد نیست . وقتی من برای خلق یک اثر ده روز و روزی چند ساعت وقت صرف میکنم این یعنی من هم فکر و توان و تجربه و خطا و وقت و زندگی خودم رو صرف هنر میکنم و فقط ابزارم متفاوته . طبیعتا اگر شما یک کتاب رو به صورت دیجیتال و روی تبلت خودتون مطلعه کنید ویا کتاب کاغذی رو در دست بگیرید و زبری و نرمی کاغذ رو احساس کنید و بوی خوش کتاب چاپی رو استشمام کنید چیزی از ارزش نویسنده ی کتاب کم یا زیاد نمیکنه . میبایست به ذات و مفهوم هنر توجه کنیم و نه صرفا وقت و ابزاری که صرف خلق اثر شده . اگر اثر زیباست و مفهومی به همراهش داره ، پس دیگه مهم نیست که در کسری از ثانیه خلق شده یا در ربعی از قرن . در هر حال به سرانجام رسیدن هر اثر از این مجموعه حدود ده روز زمان برد .
-
این روزها ترکیب مینیاتورهای ایرانی با هرچیزی که فکرش را بکنیم وجود دارد (به نوعی مد شده است!) اما بدعت مورد استفاده در مجموعهی آخر شما کاملا متمایز است. این تمایز چگونه به دست آمده است ؟
البته تصور میکنم بخشی از پاسخ شمارو در توضیحی که در مورد چگونگی رسیدن به ایده ی این مجموعه عرض کردم دادم . اما شاید جالب باشه که بدونید احتمالا اگر تمایزی هست از نا آگاهی من سرچشمه میگیره و نه آگاهی . یک هنرمند اصولا نمیتونه روبروی بوم . سنگ . دفترچه نت یا هر ابزار هنری دیگری باایسته و با خودش بگه خب حالا یک اثر متمایز خلق میکنم . یا امشب یک شاهکار می آفرینم . نه . مجموعه ی من شاهکار نیست اما اصولا شاهکارها از سر اتفاق خلق میشن و حتی گاهی از روی اشتباه . هنرمند در اکثر اوقات آگاه نیست که در حال خلق اثری متفاوته و معمولا وقتی خلق اثرش به اتمام میرسه این مخاطبه که لقب متمایز بودن یا شاهکار بودن رو به اون اثر هدیه میده . خب ما زیاد دیدیم که مینیاتور رو با عکس و انیمیشن مخلوط کردند و بعضا آثار فاخر و زیبایی هم از دل این تلفیق بیرون آمد . بهرحال یک نفر آغاز کننده ی اون تلفیق خاص بود ، اما لزوما بهترین ارائه دهنده ش نبود . در مورد تلفیق تصاویر ماهواره ای و مینیاتور هم همین روند صدق میکنه . من آغاز کننده ی این تلفیق بودم و خب طبیعتا به نام من ثبت شد اما ممکنه در آینده هنرمندی پیدا بشه که آثاری بهتر از من در این تلفیق خاص بیافرینه و من هم بشدت ازش استقبال میکنم . اصولا به انحصار در هنر عقیده ای ندارم و این سبک رو هم تا ابد ادامه نخواهم داد . بازهم با فروتنی کامل اعلام میکنم که آثار من بخاطر هنر شخص من اصلا شایسته ی لقب شاهکار نیستند اما به جرات عنوان میکنم که من تلفیق کننده ی دو شاهکار باهم هستم . و شاید همین وجه تمایز آثار من با هنرمندان دیگه در همین سبک باشه .
-
شما جزو آن دسته هنرمندان بیحاشیه اما منتقدی هستید که همواره مسئلهای برای نگارش نامهی سرگشاده در آستین دارند! نسبت به گفتگوی قبل، جوّ حاکم بر فضای تجسمی کشور را چگونه ارزیابی میکنید و به نظرتان تا چه اندازه به دغدغههای اهالی هنرهای تجسمی پاسخ داده شده است؟
میخندد . ببینید من عادت ندارم چیزی رو سیاه یا سپید ببینم . اما در فضای هنرهای تجسمی یا به شکل کلان تر فضای هنر در ایران اگر بخواهیم چیزی بین سیاه و سپید رو انتخاب کنیم نوک مدادی ست . لابد از نظر دوستان رنگ قشنگی هم هست که همتی برای تغییرش نمیبینیم . من در فستیوال فجر امسال برنده طوبای زرین شدم اما دغدغه اهالی هنر در ایران این نیست که یک جشنواره ی دولتی هرسال به شکل نصفه و نیمه ای برگزار بشه ، جایزه ای داده بشه و تمام . هنرمند نیاز به دیده شدن داره . نیاز به امنیت روانی و مالی داره و جشنواره ای در سطح ملی (چون من جشنواره فجر رو در سطح بین المللی نمیبینم) میبایست به هنرمند میدانی برای دیده شدن بده . به عنوان مثال جشنواره هنرهای تجسمی بشدت به لحاظ حضور در فضای مجازی ضعیف و لاغراندامه . بشدت در پروپاگاندا و تبلیغات و ایجاد فرصت های هنری برای هنرمندان برگزیده ش ضعیفه . بشدت در معرفی هنرمند برگزیده ش به جوامع هنری خصوصا کنارهم جمع کردن مجموعه داران ضعیفه . بشدت در بازاریابی برای ایجاد یک فضای مالی مناسب ضعیفه . انگار دوستان وظیفه دارند که هرسال دور هم جمع بشن و بودجه ای رو صرف برگزاری یک دورهمی هنری کنند و بعد هم به خانه هایشان بروند تا سال بعد . این وضعیت یک بیماری ست که گریبان کالبد بزرگترین رویداد هنرهای تجسمی کشور رو گرفته . بینال ها هم که ظاهرا چند سالی ست که فوت کردند و برنامه ای هم برای جان بخشیدن دوباره به آنها نیست . گالری ها هم که بخاطر وضعیت اقتصادی موجود در کشور از گردش مالی خوبی برخوردار نیستن و همین که نفسی میکشن باید خدارو شکر کنیم و این عدم گردش مالی که از عدم توان مردم برای خرید آثار هنری سرچشمه میگیره باعث ایجاد ناامنی مالی و روانی برای هنرمندی خواهد شد که کار و شغلی بجز هنرش بلد نیست و بعد از مدتی مجبور به رهاکردن فضای هنر و ورود به فضای کاسبی خواهد شد که بدون شک به خشک شدن ریشه ی خلاقیتی خواهد انجامید که هنرمند برای ادامه ی زندگی هنری بهش احتیاج داره . توان مدیریتی کشور در زمینه حفظ ، حمایت و ارائه ی آثار هنری هنرمندان ایران در جهان و کمک به اونها برای شرکت در رویدادهای بزرگ بین المللی به شکل تاسفباری ضعیف و درواقع اصلا وجود خارجی ندارد . در برآیند چنین فضایی همین که ما امروز در کنار هم نشستیم و در مورد پاسخ هایی که به دغدغه های هنریمان آنهم از سوی مشترکی که اغلب اوقات در دسترس نیست داده شده صحبت میکنیم از پوست کلفتی ماست .
-
به عنوان هنرمندی که تهران را برای سکونت ترک گفتهاید، به این فکر کردهاید که فرصتِ بیشتر دیده شدن را خود گرفتهاید؟ یا اصولا دیده شدن به جغرافیا ربطی ندارد؟
خب درواقع بله. من سالهاست که از تهران به شهرستان کوچ کردم و این طبیعتا محدودیت هایی رو برای من ایجاد کرده و خواهد کرد . مشکل ما اینجاست که تمام شریانها و کالبد تپنده ی هنرها رو بجز سینما در پایتخت قرار دادیم . هنرمندانی رو در گیلان و سیستان و بوشهر میشناسم که اگر توانایی ارائه و نمایش آثارشون رو به شکل سزاوار پیدا میکردند حالا در سطحی ورای ایران شناخته شده بودند . پیش از انقلاب تلاشهایی برای این تمرکز زدایی انجام گرفت . رویدادهایی مثل جشن هنر در شیراز یا جشنواره توس که البته با پیشامد انقلاب ناکام ماند و فراموش شد و حالا هم همتی برای شکستن این تمرکز وجود ندارد . هنردوستانی هم هستند که تلاش کردند در شهرستانها گالری هایی تاسیس کنند اما خب یا پس از مدتی مجبور به کناره گیری شدند یا آنطور که باید نمایشگاه های درخشانی رو میزبانی نمیکنند که البته این کمی هم به خود هنرمندان برمیگرده چون نمایش آثارشون رو در جایی بجز تهران یک جور شکست تلقی میکنند . البته فضای مجازی بشدت به بهتر شدن اوضاع کمک کرده و حالا هنرمندان از همه جای کشور راحت تر با هم ارتباط پیدا میکنند . آثار خودشون رو به فروش میرسونن و با گالری ها و مجموعه داران در ارتباط بیشتری هستن ولی در پاسخ به اینکه دیده شدن ربطی به جغرافیا داره یا خیر متاسفانه در ایران حال حاضر پاسخ من بله ست . طبیعتا هنرمندی که در پایتخت فعالیت میکنه فرصتهای بیشتری برای آموزش و ارائه خودش پیدا میکنه و هنرمندی که در شهرهای کوچک و دور از پایتخت زندگی میکنه فرصت کمرنگ تری برای دیده شدن خواهد داشت .