گالری اعتماد، آدینه 20 تیرماه میزبان چندین نمایشگاهِ فردی به صورت گروهی بود و آثار به نمایش درآمده گرچه به خودی خود حرفی برای گفتن داشتند، اما چیدمان آثار بیشتر به همهمه شباهت داشت و مانند دیگر گالریهای تهران، جای خالی کیوریتور حرفهای به ویژه در سالن شماره 1 محسوس بود. متن زیر خلاصهایست از گفتوگویی با شبنم جهانشاهی که با مجموعهی “همزیستی شیک” در روز گشایش حضور داشت.
عنوان مجموعه به خوبی در خود تابلوها پیداست. نشانههایی از پاپآرت همراه با دیتیلهایی که تامل فرد را برمیانگیزاند… چه دغدغهای در پس این تبلوهاست؟
تناقض
“همزیستی شیک” از یک تناقض شروع شد. تناقضی که نه تنها در رفتار روزمره، بلکه در اعصار و ابعادِ مختلف در زندگیِ ما بوده و هست. این جا بود که این همزیستی، مجوعههای دو وسومی پیدا کرد که اتفاقا اسم مجموعهی بعدی “کله پاچه” است!
در واقع داستان این تناقض برای من از همین کله پاچه شروع شد. مثلا میدیدم در کله پزیهایی که بافت و ظاهر سنتی خودشان را حفظ کردهاند، آدمهایی نشستهاند که ظاهرشان هیچ ارتباطی با طرح سنتی کله پزی ندارد و این همزیستیِ بویِ عطر “دیور” و کفش پاشنه بلند با کله پزی برای من جای سوال داشت. کمی که پیگیر شدم، متوجه همه گیر بودن این امر شدم. شاید این مثال کمی طنزآلود باشد ولی این تناقضها در خیلی از رفتارهای روزمره وجود دارند که میتوانند بد هم نباشند. من هم جایگاهی ندارم برای نقد کردن این موضوع و حداقل فعلا میتوانم این مسئله را توصیف کنم.
همزیستی شیک به عنوان اولین مجموعه Tاز مدلهای سایت و مجلات مد و فشن الگو گرفته. چون من حس میکردم که اینها برای آدمها جذابند؛ چه برای خانمها که دوست دارند شبیه به مدلها شوند و چه برای آقایان، به تعبیری دیگر. حال این جذابیت درست در نقطهی مقابل موضوعی قرار گرفته و آن هم حیواناتی هستند که کمتر دوستداشتنیاند و گاه با صفاتی چون چندشآور توصیف میشوند. برای من این جالب بود که آیا مخاطبی که عادت به ورق زدن مجلههای مد دارد، حالا با وجود این موجوداتِ کمتر دوستداشتنی، باز هم جذب این تصویر میشود یا نه؟ یا این میتواند حتی باعث شود که دیدِ مخاطب به آن حیوان تغییر کند؟
صحبتهای شما من را به یاد مجموعه عکسهای سیندی شرمن میاندازد، زمانی که خودش را به جای مدلها یا هنرپیشههای هالیود گذاشته و با اغراق سعی در نشان دادن آن روی سکه به مخاطبان دارد. حال فکر میکنم شما به نوعی دیگر سعی در بازتاب دادن آن روی سکه دارید که به خوبی هم در کارها پیداست. تا چه حد برایتان مهم است که مخاطب در برداشت خود از اثر شما آزاد باشد؟ برای مثال هنرمندان زیادی هستند که آگاهانه سعی در گم کردن مخاطب دارند به طوری که در نگاه اول عنوان تابلو هیچ ارتباطی با محتویات آن ندارد اما در کارهای شما برعکس است و به قدری شفاف است که مخاطب به سرعت متوجه منظورتان میشود. چرا کارها تا این حد شفاف است؟
اول این را باید بگویم بگویم که نحوهی ارتباط مخاطب با اثر و فرآیند آفرینش اثر تا خوانش آن توسط مخاطب فرآیندی پیچیده و طولانی است. این که کفه به سمت مخاطب سنگینتر باشد تا جایی که رولان بارت مرگ مولف را مطرح میکند یا این که کفه سمت هنرمند سنگینتر باشد. این که با چه متر و معیاری این کفه تغییر کند، فکر میکنم بستگی به اثر دارد. همان طور که هابرماس هم به رابطهی مخاطب، اثر، پیام و گیرنده اشاره میکند، همهی این معیارها را باید بسته به اثر سنجید. در کارهای خودم هم فکر میکنم کفهی شبنم جهانشاهی سنگینتر است. شاید همان پایهی ژورنالیستی باعث این موضوع میشود همان طور که در دنیای گرافیک جلد روی یک اثر مجله باید سریع مخاطب را جذب و درگیر محتوای خود کند و این جهت دهی مثل داشتن قابهای یکسان و پسزمینهی سفید کارها همگی در راستای این هدف هستند اما از جایی به بعد، از دنیای گرافیک فاصله میگیرد و حال و هوای نقاشانه به خود میگیرد و مخاطب متوجه میشود که در لابهلای نقاب یا گردنبند این مدلها، موجود دیگری هم هست و من سعی کردم در آنجا این سنگین بودن کفه به سمت مولف را کم کرده و به سمت مخاطب ببرم.
من هم در کارها همان آینهی شفاف را میبینم که فاقد قضاوت و موضعگیری هستند. آیا قرار هست در آینده بهجای بازتاب دادن آن روی سکه، به قضاوت هم بنشینید؟
همان طور که در ابتدا گفتم این تناقض الزاما بد هم نیست و کار من بیشتر رویکرد توصیفی دارد به جای آن که این تناقض را منفی نقد کند.
کارهای شما معیارهای مخاطب برای زیبایی را آگاهانه به چالش میکشند. موجودی را میبینیم که قاعدتا باید چندشمان شود اما از دیدن آن در کل تابلو لذت میبرم و به نظرم زیباست. اما در ادامهی پرسش قبل، آیا قرار هست قاضی شوید و در آخر حکم صادر کنید؟
فکر میکنم این اتفاق اصلا جالب نیست؛ چرا که اگر بخواهیم دنبال حکم باشیم، به ناچار باید دنبال قاضی هم باشیم. حال سوال این است که چه کسی میخواهد قضاوت کند؟ آدمهایی که دارند در این زمان زندگی میکنند یا نسل آینده؟ باور دارم که این مسئله اساسا درست نیست و هرکسی در محدودهی شخصیِ خودش دست به انتخاب میزند.
در تائید گفتار شما ژاک دریدا و ژیل دلوز هم با مطرح کردن بحث فولدینگ اشاره به انتخابهای بیشمار ما در جهان پستمدرن میکنند و قضاوت بر مبنای دوگانگیهای کلاسیک را مردود میشناسند. بیصبرانه منتظر کارهای بعدی شما هستیم.