همواره بوده اند اندیشمندان و بزرگانی در ادوار مختلف که بخاطر علم و دانش و معرفت و شناخت هستی و برخورداری از درک و فهم عمیق از عالم معنا در دوران خود مورد حمله سنت گراها یا به قول معروف خشکه مذهبی ها قرار گرفته اند و آنان را که خود نمودی از ایمان و اسلام کامل هستند و وجودشان روشن گشته از شناخت و معرفت پرودگار و اسرار الهی کافر و مرتد و بی دین خطاب کرده و گاه کار تا آنجا پیش رفته که آنان را اعدام کرده و به طرز فجیعی به قتل رسانده اند ( و خب کم نیستند این قماش که فقط ظاهر دین را دیده و درک کرده اند و نسبت به باطن آن کور بوده اند) روزگاری علی بن ابی طالب را که خود حق است و سخن و نفسش نیز حق است و روزگاری پسرش را که قرآن ناطق است و در حسن آنان همان حدیث معروف “ثقلین” بس است. اما بودند اشخاصی هم که همچون آن دو تن معصوم از گناه نبوده اما با درک و فهم از عالم وجود و جهان ماورایی به درجه ای از خلوص رسیدند که بخاطر فهم و کمالاتشان ،مومن و مسلمان واقعی بتوان خطابشان کرد؛ درباره آنان نیز گمان های بسیار زده اند و عده ای را کافر دانسته و عده ای را عزیز محترم و مسلمان دانسته اند، عده ای را معدوم ساخته اند همچون “منصور حلاج ” که شاعران هزاران بیت در وصف او گفته اند ، به مانند این شعر حافظ در وصف او:
پس زبانى که راز مطلق گفت
بود حلاّج کو انا الحق گفت
راز خود چون ز روى داد به پشت
راز جلاّد گشت و او را کشت.
و یا:
قصّه آن پیر حلاّج این زمان
انشراح سینه ابرار شد
و البته خود حافظ از آن دست مردمی بوده است که در زمان حیات نیز عده ای او را کافر دانسته ، و حتی مانع از خاک کردن او در قبرستان مسلمانان می شوند چنان که روایت است هنگامی که قصد دفن حافظ را داشتند، عدهای از متعصبان با استناد به اشعار حافظ دربارهٔ میگساری با دفن وی به شیوهٔ مسلمانان مخالف بودند و در مقابل عدهٔ دیگر وی را فردی مسلمان و معتقد میدانستند. قرار شد که از دیوان حافظ فالی بگیرند که این بیت آمد:
قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرق گناه است، میرود به بهشت
شیخ شهاب الدین سهروردی هم نیز از آن دست افراد است، سهروردی پس از پایان تحصیلات رسمی، به سفر در داخل ایرانپرداخت، و از بسیاری از مشایخ تصوف دیدن کرد. در واقع، در همین دوره بود که سهروردی شیفته راه تصوف گشت و دورههای درازی را به اعتکاف و عبادت و تفکر گذراند. او همچنین سفرهایش را گسترش داد و به آناتولی و شامات رسید، و چنانکه از گزارشها برمیآید، مناظر شام در سوریه کنونی او را بسیار مجذوب خود نمود. در یکی از سفرها از دمشق به حلب رفت و در آنجا با ملک ظاهر پسر صلاح الدین ایوبی (سردار معروف مسلمانان در جنگهای صلیبی) دیدار کرد. ملک ظاهر که محبت شدیدی نسبت به صوفیانو دانشمندان داشت، مجذوب این حکیم جوان شد و از وی خواست که در دربار وی در حلب ماندگار شود. سهروردی نیز که عشق شدیدی نسبت به مناظر آن دیار داشت، شادمانه پیشنهاد ملک ظاهر را پذیرفت و در دربار او ماند. در همین شهر حلب بود که وی کار بزرگ خویش، یعنی، حکمهالاشراق را به پایان برد.
اما سخن گفتنهای بی پرده و بی احتیاط بودن وی در بیان معتقدات باطنی در برابر همگان، و زیرکی و هوشمندی فراوان وی که سبب آن میشد که با هر کس بحث کند، بر وی پیروز شود، و نیز استادی وی در فلسفه و تصوف، از عواملی بود که دشمنان فراوانی مخصوصاً از میان علمای قشری برای سهروردی فراهم آورد. و سرانجام پس از چندی او نیز در زندان بر اثر گرسنگی از بین رفت. گویی این جهان بر هرکه درک و فهمی داشته باشد و صاحب شناخت باشد رحم و مروتی ندارد و همچون گربه ای طفلش را پس می زند تا سرانجام بمیرد و برعکس دنیا دوستان را آنچنان پروار میکند که کور و کر می شوند و جز مادیات به چیز دیگری نمی پردازند ، اما تمام این حرف ها و مثل ها را زدم که بگویم در دنیای امروزین ما هم هستند و بودندن انسان هایی دارای کمالات بسیار و شناخت از خود و از پیرامون خود ((داریوش شایگان )) یکی از این افراد بود ، دانشمند و متفکری که ورای دانش روزگار خود سخن می گفت ، باز عده ای کور دل و کور باطن ، تهمت های بسیاری بر او زده اند حال آنکه اگر تنها یک مسلمان واقعی قرار بود در این زمانه معرفی شود قطعا شایگان یکی از گزینه های مطرح بود ، لازم دانستم تا پس از دیدن این افترا های بی اساس درباره آن بنویسم امید که ادای دینی کرده باشم.
شایان شعبان آبان ۹۷