پس از به قدرت رسیدن قاجار ها هنر نقاشی در ایران رو به افول نهاد و با وجود هنر مندانی چون صنیع الملک و کمال الملک نتوانست آن طور که می بایست رشد و نمو پیدا کند. با ورود به دوران جدید تحولات و اصلاحاتی در ایران پدید آمد که همه اقسام و اقشار جامعه را دستخوش تغییر کرد. در آن زمان هنرمندان ایران به دو گروه تقسیم گشتند، گروه اول هنرمندانی بودند که توجهی چندان به فرهنگ بومی خود نداشتند و آثارشان سبک و سیاق هنر غرب را داشتند؛ آنان شیفتهٔ هنر غرب بودند و تلاش بسیاری می کردند که از هنرمندان غربی تقلید کنند اما گروه دوم هنرمندانی بودند که با فلسفه ی بازگشت به خود توجه خود را به هنر ایران منعطف کردند و هنری تلفیقی از سنت و مدرنیته پدید آوردند؛عده ای از آنها بعده ها مکتب سقاخانه را پدید آوردند.
سقاخانه جنبشی بود که توانست کلی میان هنر مدرنیته ی غرب و هنر بومی ایران ایجاد کند و با تلفیق عناصر ملی و مذهبی ایران سبکی نو پدید آورد،به علت غریب بودن سقاخانه و نوآوری که آن داشت به زودی مورد توجه جهانیان قرار گرفت در این بین هنرمندی هیچگاه خود را عضوی از سقاخانه قبول نکرد و او کسی نیست جزء مسعود عربشاهی.
در آثار مسعود عربشاهی خبر از نشانه های شناخته شده و عناصری که در سقاخانه مورد استفاده بود نیست. عربشاهی هنرمندیست که فرم های ساده ی هندسی را با تاثیر و ساختار خودش اجرا میکند،و از پنجره ای مجزا به جهان مینگرد استفاده از رنگ طلایی که در فرهنگ و هنر ایران رنگی شناخته شده است و رنگی قدسی است که مانویان از آن استفاده ی بسیار میکردند و پس از آن در نگار گری ایران مورد استفاده قرار گرفت در آثار مسعود عربشاهی مشهود است؛و اینگونه است که عربشاهی با هنر دست خود حرف های بسیاری از فرهنگ ایران باستان میزند و آن را به شیوه ای مدرن نشان می دهند که تنها مختص به خود اوست.
شروع کار عربشاهی اسطوره پردازی و توجه به عناصر و نمادهای تمدن های ایران و بین النهرین و حتی مصر باستان است و به گفته ی بهروز دارش مسعود عربشاهی زاده یک نیاز ملی مبنی بر اینکه چگونه میتوان از هنر سنتی ایران نقبی زد بر هنر مدرنیته ی غرب و بی شک او نقش خود را در ای نیاز به خوبی بازی کرد. نقاشی هایی که ما تا اکنون از مسعود عربشاهی می بینیم حاصل پنجاه سال تلاش یک جامعه است که او توانسته آن را به تصویر بکشد، به گفته ی اسماعیل پور، مسعود عربشاهی پس از دهه پنجاه قدمی فراتر گذاشته و از مرحله اسطوره پردازی به اسطوره سازی رسیده است و در بست فرهنگی و بومی خود اسطوره های مختص به خود را ساخته است و حق است که بگوییم در طول تاریخ هیچ هنری جهانی نشد مگر با بازگشت به خود و استفاده از فرهنگ بومی خود و هنر.
مسعود عربشاهی وقتی جهانی شد که تکیه کرد بر عناصر بومی و ملی ایرانی و بی شک میتوان گفت که عربشاهی به تنهایی خود بیانگر هنر معاصر ایرات است برای همگان،او کسی است که تحصیلات دانشگاهی سیرابش نکرد و تمام جهان را برای کسب علم زیر پا گذاشت و آخرین دستاورد خود را یعنی آشتی سنت و مدرنیته را پدید آورد نقاشی های عربشاهی عقلانیت و احساسات بیننده را درگیر خود میکند و از دل تمدن خاورمیانه و هنر تمدن غربی حرف های خود را میزنند نقاشی های او معلق است در زمان و مکان گویی که از کهکشان ها آمدند و بیننده را به آرامی در دل خود غرق میکند و همین تعلق در زمان و مکان ارزش آن را چند برابر می کند و آیندگان با دیدن آثار او میتوانند هنر ایران را بشناسد.
با آرزوی سلامت و طول عمر برای استاد مسعود عربشاهی