به دنبال انتشار نامه سرگشاده آقای باربد گلشیری به احسان رسولاف مدیر گالری محسن در تهران، خانم مهسا الف جوابیهای را برای هنرگردی ارسال نمودند که دراستای سیاست آزادی بیان، ملزم به انتشار آن به دور از ویرایش هستیم.
مقدمه
مسیر کتابخانه از اولین کتاب تا هزارمین کتاب
-۱۳۹۲”تنها کسی که کتاب را خواند، نویسنده است” دانشگاه هنر تهران پایان نامه ی دانشجویان نقاشی ورودی ۸۸ /کتاب نمک سود شده به شیوه ی خانگی
-۱۳۹۵ “پروپزالِ کتابخانه “شاملِ طراح های اولیه ی اینستالیشن گالری ویستا/ ایده های به نمایش در آمده لیست نهایی دارندگان نشانِ اولین جایزه ی هنر معاصر ویستا
-۱۳۹۶ “کتابخانه ی الف”گالری محسن. همکاری مهسا الف به عنوان هنرمند و همچنین باربد گلشیری به عنوان کیورتور و گالری به عنوان دارنده ی حقوق مادی اثر (به عنوان سرمایه گذار)
-۱۳۹۶ “مقدمه ای بر کتابخانه ی الف “موزه ی هنرهای معاصر.
الزامِ اشاره به تاریخچه ی ناچیزِ کتابخانه ام را از آنجایی حس میکنم که آقای گلشیری بارها از آن نام برده اند، کتابخانه روایتی است از قهرم با ادبیات در سالهای نوجوانی تا آشتیم با ادبیات و سپس رسیدن به نقطه ی صفرِ زبان برای آشنایی زدایی از آنچه آن را ارتباط مینامیم و زبان خود حجابیست بر آن… کتابخانه ی الف یک موقعیت زنده و پویاست که خود من هم بخشی از آنم( برخلاف آنچه هنرمندان میگویند از آنجایی که خود را هنرمند نیز نمی نامم کتابخانه ی الف و هر آنچه به دست من ساخته شود بچه ی من نیست که من فرزند آن کتابخانه ام و هر آنچه میسازم) باربد گلشیری صرفا در کتابخانه ی الف اجرا شده در پاسیو به عنوان کیوریتور حضور داشتند و پس از آن به طرز وقیحانه ای از تاریخ خواستند که همکاریشان با من و گالری به فراموشی سپرده شود و به تعداد دفعاتی که این موضوع را مطرح کردند خود یادآور آن حضور کوتاه شدند که دیگر به فراموشی سپرده شده!
گفتم وقیحانه چرا که تقریبا تک تک ما باربد گلشیری را به عنوان منتقدِ سانسور در همه ی موارد من جمله تاریخ نگاری هنر میشناسیم، چه بسا که از همین در عجبم که چطور اصرار به سانسور حضور هر چند کوتاهشان در روند زندگی کتابخانه دارند. زیرا که نه تنها حضور ایشان به عنوان سرپرست کتابخانه داوطلبانه بود بلکه خود شخصی بودند که گالری محسن را برای اجرا ی کتابخانه ام به من پیشنهاد کردند.
مخلص کلام اینکه باربد گلشیری در زندگی ۵ ساله ی کتابخانه ام حضوری دو ماهه داشته اند که آن حضور را نه میتوانند به کل پروژه تعمیم دهند و نه میتوانند منکر آن شوند و از تاریخ فعالیت هایشان حذف کنند، علی الخصوص به عنوان شخصی ضدِ سانسور!
من، مهسا الف این نامه را در واکنش به نامه ای از آقای باربد گلشیری به آقای احسان رسول اف مینویسم که درآن اشاره هایی واضح به من و پروژه ام شده و البته قبل تر از آن در گفتگویی با مجله ی تندیس …
نوشتم” واکنش ” به این دلیل که نمیتوان این متن را “جوابیه” نامید. زیرا که بر خلاف نامه ی باربد عزیز نه از برای اثبات حقانیت خود بلکه صرفا برای پرده برداری از گوشه ی کوچکی از واقعیت زیسته ی خود مینویسم.
باربد عزیز سلام
نامه ای نوشتی برای آقای رسول اف که به گفته ی نامه مخاطب آن نامه همکارانی هم بوده اند که دلسردشان کردی و از من نیز تحت عنوان هنرمندی که به منش شما اطمینان داشت رسما طلب پوزش نمودی. آن هم بعد از بیش از یک سال و نیم گذر زمان بعد از همکاری مشترک من به عنوان هنرمند و شما به عنوان سرپرست با گالری…
در عجبم در این یک سال و نیم بارها با هم رو به رو شدیم و شما نه تنها عذر خواهی به صورت شفاهی و نه کتبی از جانب شما دریافت نکردم بلکه بارها محکوم شدم به امضای قرار داد بردگی با گالری (قراردادی که مبنی است بر متعلق بودن حقوق مادی و کپی رایت کتابخانه ی الف به گالری به عنوان سرمایه گذار) همانطور که شما خود نیز به وضوح در نامه اشاره کردید به عنوان سرپرست پیشنهاد اجرای کتابخانه ی الف در گالری محسن از سمت شخص شما مطرح شد (همان علت عذر خواهیتان) و بنا بر صحبت پیشینمان با گالری، سرمایه گذاری در ساخت و اجرای اثر از سمت گالری بوده و نیز حقوق مادی اثر متعلق به گالریست. چه به صورت مکتوب و قانونی و چه به صورت شفاهی. برای همین گمان نمیکنم امضا کردن آن قرارداد که آن را بردگی نامیدید مرا تبدیل به برده کند اما مطمئنم امضا نکردنش مرا تبدیل کلاهبردار میکند. چون بر خلاف شما شفاهیات در دنیای من به اندازه مکتوبات مهم هستند کلماتی که به زبان می آوریم به اندازه ی آنهایی که بر کاغذ مینویسیم، کلمات ما هستند و بابتشان مسولیم بنابراین بسیار خرسندم از امضای آن قرار داد و خوشبختانه تا به امروز هر دو طرف قرارداد عملکردی خارج از مواد آن نداشته اند، نه از لحاظ اخلاقی و نه حرفه ای.
بر همین اساس از منظر من نامه ی شما سرشار از ریا است و ابزاری است برای اثبات پاکی شما که من در آن نامه محکوم که نه، تایید که نه، تکذیب که نه! بلکه به وضوح مصرف شده ام/ نامه ای که برای مبری نمودن شخص شما حاضر است همه چیز را قربانی کند.
من نه تنها دیگر به منش شخص شما اطمینانی ندارم بلکه بسیار دلسرد و نا امید تر از روزها ی پیشینم…
در جایی موسس گالری محسن را آقا زاده خطاب میکنید در ادبیاتی که ایشان را آقازاده خطاب کنند شخص شما ژن خوب نامیده میشوید!
البته باید اشاره کنم این ادبیات برای شخص من منزجر کننده است و جماعتی که مصرف کننده ی آن هستند بنابر حافظه ی تاریخیِ این حقیر جماعتی هستند که هرگز نتوانستند سخنشان را با منش خود یکی کنند. بنابراین فکر میکنم بهتر است اجازه بدهید یتیم های امثال من در صورت لزوم چنین نامه هایی را بنویسند، بلکه هم باور پذیری بیشتری داشته باشد! و شکل و شمایل نامه ی شما را پیدا نکند که در نهایت افراد تحت عنوان اپوزیسیون پلاستیکی از آن یاد کنند. قدرت نمیتواند منتقد قدرت باشد و حتی مدعی استفاده ی درست از قدرت(ادعایی که در تماس تلفنی خود به من مطرح نمودید!ِ)، به این دلیل که تک تک ما آدمها فکر میکنیم از هر آنچه داریم درست استفاده میکنیم. زیبایی، قدرت، هوش، ثروت، توانایی و…
و در جای دیگری از نامه میگویید اخلاقاً بدهکار هنرمند جوانی هستید که گویا در گالری محسن کارش را به نمایش گذاشته، فقط به این دلیل که شما با آنجا کار کردید! این یعنی ملاک افراد برای همکاری با افراد یا نهادها قرار است که همکاری کردن یا نکردن شما باشد با همان نهاد؟! در کمال تعجب باید اعتراف کنم از این حد از عطش شما به رهبری و نوچه پروری و مرکز جهان بودن بی خبر بودم و دوست دارم ایستاده کف بزنم برای دوست /سرپرست سابق/ حامی حقوق بشر/ از همه مهمتر هنرمند انقدر که دستهایم غرق خون شوند بلکه آرام بگیرم از این همه ریا….
مخلص کلام اینکه رسما اعلام میکنم شخص شما که آیینه ی تمام قد سرخوردگی و دلسردی از هنر هستید، حداقل برای من! به هیچ عنوان حق استفاده به طور مستقیم و یا غیر مستقیم از نام من یا پروژ ه هایم حتی برای معذرت خواهی نمادین را ندارید
به این دلیل که من تصمیم ندارم در صحنه ی نمایش ریا کارانه ی پاکی و معصومیت شما و امسال شما به عنوان گلدان یا رو میزی “مصرف”شوم نه شما و نه هیچ کس دیگر.
دیدگاههای مندرج در این مقاله شخصی بوده و الزاما در راستای سیاستهای هنرگردی نمیباشد.