فیلم “مردی که پوست خود را فروخت” (فیلمی تحسین شده در جشنواره ونیز از کارگردانی تونسی) روایت پناهجویی سوری است که با هدف مهاجرت به بلژیک و رسیدن به معشوق خود (که در بلژیک ساکن شده است) پیشنهاد یک هنرمند معروف آمریکایی را برای شرکت در یک پرفورمنس پذیرفته و اجازه می دهد آن هنرمند بر روی پوست کمر او طرحی از یک ویزای شنگن را خالکوبی کند تا در ازای آن وی بتواند با کمک او در بلژیک اقامت بگیرد. فارغ از جزئيات روایت و نقدهایی که پیرامون فجایع جنگ سوریه و وضعیت پناهجویان بر این فیلم نوشته شده، آنچه در این اثر سینمایی حائز اهمیت است شکل گیری نوعی برهمکنش دیالکتیکی میان سوژه انسانی و ابژه هنری است. البته که هنر می تواند از سوژه های انسانی ابژه هایی در قامت یک اثر هنری بیافریند، مانند عکاسی یا نقاشی پرتره از یک انسان اما یکی از بارزترین جلوه های این تبدیل در پرفورمنس های هنری قابل مشاهده است، پرفورمنس هایی که سوژه انسانی به عنوان یک رسانه در خدمت هنرمند درآمده و بخشی از ماده اثر را تشکیل می دهد، اما این پرفورمنس ها تنها در بازه زمانی محدود نمایش خود حیات داشته و مانند سایر آثار هنری غالبا قابل خرید و فروش نیستند. اما آنچه در پرفورمنس به نمایش درآمده در این فیلم مشاهده می شود دارای تفاوت های جالب و در عین حال منحصر به فردی است؛
نخست آنکه انگیزه سوژه انسانی شرکت کننده در خلق اثر انگیزه ای هنری نیست و در واقع انگیزه و عامل اغوای او خود بخشی از اثر است(تصویر ویزای شنگن). دوم آنکه بازه زمانی بلندمت نمایش اثر خود بیانگر نوعی بهره کشی از سوژه انسانی در قالب نوعی “مجاب سازی” است که در ادامه (به واسطه قرارداد منعقد شده میان هنرمند و سوژه) به “برنامه مدار” شدن سوژه منجر شده و در عمل شاهد معنازدایی از اثر هستیم (برانگیخته شدن جنبش های مدنی حمایت از حقوق پناهندگان و مطبوعات و …)، سومین تفاوت، شکل گیری برهمکنشی دیالکتیکی میان هویت، فردیت و بدن سوژه انسانی با ابژه هنری است که از مصادیق آن می توان به شیطنت سوژه (بر اساس امیال انسانی خود) در هنگام نمایش خالکوبی کمرش در موزه و در مواجهه با مخاطبان اثر اشاره کرد و همچنین در آمدن طبیعی جوش بر روی پوست کمر او که به جلوه دیداری اثر آسیب وارد کرد و موجب توقف موقت نمایش اثر شد و نیز واکنش وی به فروش اثر/سوژه در مراسم حراج که عامدانه باعث رعب و وحشت شرکت کنندگان در حراج شد؛ علاوه بر آن این پرفورمنس خاص نشان داد هنر (اقتصاد هنر) به مثابه یکی از جلوه های سرمایه داری بالقوه می تواند انسان را حتا در قالب اثری هنری وادار به تن فروشی کرده و سوژه انسانی را به مثابه یک شئ/ابژه/کالا در ساحت نوعی برده داری/تجارت مدرن خرید و فروش کند و دقیقا در همین ساحت است که فردیت مسخ شده نقش اول فیلم با فریاد خود در سالن حراج، اوج این تناقض معنایی را نشان می دهد، تناقضی که سرانجام (در روایت فیلم) به مدد ذکاوت هنرمند و تقلای هویتی سوژه به سنتزی تماشاگر پسند و خوشایند منجر می شود.
پی نوشت: اشاره به “مجاب سازی” و “برنامه مداری” در متن اشاره به دو نظام معنایی از چهار نظام معنایی در اندیشه اریک لاندوفسکی است.
کامران پاکنژاد
دانش آموخته دکتری پژوهش هنر، دانشگاه هنر ایران