رسانه مستقل تحلیلی-خبری هنرهای تجسمی

نقش دیاسپورا در بازنمایی فرهنگ و هنر سرزمین مادری: بین‌الملی‌سازی یا دگردیسی فرهنگی؟


مقدمه

در دنیای جهانی‌شده امروز، مرزهای جغرافیایی به مدد رسانه‌ها، مهاجرت و فناوری‌های ارتباطی، بیش از هر زمان دیگری شفاف و سیال شده‌اند. جوامع دیاسپورایی—یعنی جوامعی که به دلیل مهاجرت، تبعید یا فرار از خشونت، از سرزمین مادری خود جدا شده‌اند—در نقش کنش‌گرانی فرهنگی، به‌ویژه در بازنمایی هنر و فرهنگ سرزمین مادری خود، اهمیت فزاینده‌ای یافته‌اند. اما پرسش بنیادین این است که آیا دیاسپورا می‌تواند فرهنگ و هنر سرزمین مادری را آن‌گونه که هست نمایندگی کند؟ یا آن‌چه از فرهنگ بازنمایی می‌شود، در واقع بازآفرینی‌ای است که از خلال فیلتر تجربه مهاجرت و زیست در سرزمین میزبان عبور کرده و صورتی نو یافته است؟

این مقاله با نگاهی تحلیلی و بهره‌گیری از پژوهش‌های دانشگاهی، تجربه‌های فرهنگی، و نمونه‌های معاصر به‌ویژه در هنر پاپ و رسانه، تلاش می‌کند تا به این پرسش پاسخ دهد.


دیاسپورا به‌مثابه حامل و واسطه فرهنگی

در ادبیات علوم اجتماعی، دیاسپورا نه صرفاً به‌عنوان یک گروه مهاجر، بلکه به‌مثابه یک پدیده چندلایه‌ی فرهنگی و روانی در نظر گرفته می‌شود. استوارت هال، نظریه‌پرداز فرهنگی بریتانیایی، مفهوم “هویت سیال” را در توصیف جوامع دیاسپورایی به کار می‌برد و تأکید می‌کند که این هویت‌ها محصول پیوسته‌ای از تعامل میان گذشته و حال، وطن و تبعید، سنت و نوآوری هستند (Hall, 1990).

بر این اساس، دیاسپورا صرفاً حافظ سنت نیست، بلکه بازخوانی و بازآفرینی آن نیز هست. افراد دیاسپورا اغلب با فاصله زمانی و مکانی از سرزمین مادری خود، تصویر ذهنی و ایدئال‌شده‌ای از وطن می‌سازند که ممکن است با واقعیت معاصر آن تفاوت فاحشی داشته باشد. این تصویر در بازنمایی‌های هنری و فرهنگی آنان نقش کلیدی دارد.


موردپژوهی: آهنگ “عزیزم” از اد شیرن و مسئله‌ی بازنمایی نادرست

نمونه‌ای روشن از این بازنمایی‌های مسأله‌دار، آهنگ “عزیزم” از خواننده بریتانیایی اد شیرن است. این قطعه که ظاهراً الهام‌گرفته از یک مراسم عروسی ایرانی است، در ظاهر تلاش می‌کند عناصر فرهنگی ایران را به مخاطب بین‌المللی عرضه کند. اما نتیجه نهایی چیزی است که از نظر بسیاری از ایرانیان نه تنها با زیبایی‌شناسی فرهنگی ایران منطبق نیست، بلکه به‌گونه‌ای ناخودآگاه به سوی تصویر عربی‌سازی‌شده‌ای از «شرق» می‌لغزد.

این پدیده را می‌توان با نظریه «شرق‌شناسی» ادوارد سعید (Said, 1978) توضیح داد؛ یعنی ساختن تصویری فانتزی و ساده‌شده از شرق توسط نگاه غربی. اما وقتی این بازنمایی نه از سوی غیری‌ها بلکه از دل همکاری با یا تأثیر از اعضای دیاسپورای ایرانی شکل می‌گیرد، سؤال پیچیده‌تر می‌شود: آیا این خطا ناشی از فاصله دیاسپورا با واقعیت فرهنگی سرزمین مادری است؟ یا به‌عکس، بازتابی از دگرگونی فرهنگی خود دیاسپوراست؟


دیاسپورا و مسأله‌ی وفاداری فرهنگی

در این‌جا باید از دو نوع وفاداری فرهنگی صحبت کنیم: وفاداری تاریخی و وفاداری تجربی. وفاداری تاریخی به معنای تلاش برای حفظ فرم‌ها، آیین‌ها و نشانه‌های فرهنگی در اصیل‌ترین حالت خود است. اما وفاداری تجربی نوعی وفاداری به تجربه زیسته مهاجران است که در تعامل با فرهنگ میزبان شکل می‌گیرد.

برای مثال، نسل سوم ایرانی‌تبار ساکن لس‌آنجلس، که در میان فرهنگ عامه آمریکایی بزرگ شده، ممکن است تصوری از “ایرانی بودن” داشته باشد که بیشتر متکی بر نمادهای خانوادگی، یادگارهای تصویری، یا داستان‌های شفاهی است تا تجربه زیسته. بنابراین، وقتی چنین فردی به خلق اثری هنری می‌پردازد که قرار است “فرهنگ ایرانی” را بازتاب دهد، در واقع در حال بازتاب نسخه‌ای از ایران است که از خلال لنز آمریکایی، خانوادگی و گاه نوستالژیک شکل گرفته است.


دیاسپورا به‌عنوان صدای جایگزین یا صدای گسسته؟

یکی از مهم‌ترین چالش‌ها در تحلیل بازنمایی فرهنگی توسط دیاسپورا، پرسش از مشروعیت این صداهاست. آیا دیاسپورا می‌تواند به‌درستی سخنگوی فرهنگی باشد که در آن رشد نکرده، یا حتی از آن گسسته شده است؟ یا به بیان دیگر، آیا این صداها بیشتر بازتاب تجربه مهاجرت هستند تا فرهنگ وطن؟

در این زمینه، مطالعات دیاسپورای آفریقایی و کارائیبی در ایالات متحده و بریتانیا نشان داده‌اند که تولید فرهنگی دیاسپورا—مانند هیپ‌هاپ یا رقص‌های آفروکارائیبی—بیشتر بیانگر تجربه تبعید، تبعیض و هویت‌های جدید مهاجران است تا بازتاب مستقیم فرهنگ سرزمین مادری (Gilroy, 1993).

در مورد ایرانیان نیز می‌توان گفت که هنرمندان دیاسپورا اغلب در حال خلق زبانی جدید هستند؛ زبانی که لزوماً با روایت‌های رسمی از «ایرانیت» منطبق نیست. از این‌رو، باید میان بازنمایی فرهنگی و بازتولید فرهنگی تفاوت قائل شد.


نتیجه‌گیری: فرهنگ، چیزی ایستا نیست

فرهنگ پدیده‌ای ایستا نیست که بتوان آن را به‌سادگی از جغرافیایی به جغرافیای دیگر منتقل کرد و انتظار داشت همان معنا را داشته باشد. آن‌چه دیاسپورا بازنمایی می‌کند، نه تقلیدی کامل از فرهنگ وطن، بلکه محصول فرایندی خلاقانه و پیچیده است که در آن عناصر فرهنگی در زمینه‌های جدید، معنایی تازه می‌یابند. بنابراین، نه باید دیاسپورا را به دلیل ناتوانی در بازتولید «اصیل» فرهنگ نقد کرد، و نه باید آن را با تصویر رسمی فرهنگ جایگزین نمود.

در نهایت، می‌توان گفت که دیاسپورا، به‌ویژه در نسل‌های دوم و سوم، به‌جای آن‌که بازنمایی‌کننده صرف فرهنگ وطن باشد، در حال ساختن فرهنگی نوپدید است که به‌طور هم‌زمان از وطن و غربت، سنت و نوآوری، گذشته و اکنون تغذیه می‌کند. در این میان، نقش تحلیل‌گران فرهنگی آن است که این دگرگونی‌ها را نه به‌چشم انحراف، بلکه به‌مثابه بیان نوین از زیست‌جهان مهاجران بفهمند و تحلیل کنند.


نویسنده: کسرا علیها
هنرمند و پژوهشگر هنر

دیدگاهتان را بنویسید