رسانه مستقل تحلیلی-خبری هنرهای تجسمی

جامعه متناقض؛ هفت پرسش از غزاله صداقت

غزاله صداقت متولد ۱۳۶۲ در تهران، دارای مدرک کارشناسی معماری از «دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان» است. او یادگیری عکاسی را در «انجمن فیلم‌سازان جوان» آغاز کرد و در سال ۱۳۹۲ موفق به دریافت مدرک کارشناسی ارشد (مدیریت هنری) در رشته عکاسی از «آکادمی A.M.S لندن» شد. صداقت همچنین از سال ۱۳۹۸ به‌ عنوان عضو رسمی «انجمن عکاسان ایران» شناخته می‌شود.

او پس از طی یک مسیر طولانی در عکاسی خیابانی و شرکت در نمایشگاه‌های مرتبط با آن، نزدیک به ۵ سال است که به مطالعه، پژوهش و کار بر روی روابط انسانی – در همه انواع آن، به‌ویژه روابط عاطفی – پرداخته است. صداقت از خلال نگاه شخصی و تجربه‌های زیسته خود و با بسط دادن آن‌ها در کارهایش، می‌کوشد توجه مخاطب را به رویدادها و تجربه‌هایی جلب کند که دغدغه‌های اصلی زندگی به شمار می‌روند؛ تجربه‌هایی که در نگاه اول شخصی به نظر می‌رسند، اما با اندکی تأمل هرکسی می‌تواند سهمی از آن‌ها داشته باشد. برای صداقت، جامعه همچون دفتری است پر از تناقضات نوشته‌شده؛ تناقض‌هایی که گاه ناخوشایندند اما دیدنشان ضروری است.

گفتگو با غزاله صداقت در قالب پروژه «هفت پرسش از آرتیست» توسط آرت ریسرچر در تاریخ شهریور ماه ۱۴۰۴ انجام شده است.

رامین سعیدیان: مفاهیم مورد علاقه شما در مجموعه‌های مختلفی که خالق آن بودید شامل چه مواردی هستند؟ چه عناصری در کار خلق‌شده‌ی شما نمایان‌تر است؟

غزاله صداقت: مفاهیمی که من در مورد آن‌ها کار کردم در سال‌های مختلف شکل‌های متفاوتی به خود گرفتند. همان‌طور که سبک‌هایی که برای ارائه‌شان انتخاب کردم متفاوت هستند. من در ابتدا به عنوان عکاس مستند اجتماعی کارم را شروع کردم اما به مرور زمان دغدغه‌هایم چنان تغییر کردند که براساس آن‌ها سبک‌های متفاوتی را هم انتخاب کردم. مانند آخرین مجموعه‌ام که در زیرمجموعه‌ی Story telling قرار می‌گیرد. گاهی هم چیزهایی که دغدغه‌ام شدند اصلاً مدیوم عکاسی به‌تنهایی نمی‌تواند مغز مفهوم را نشان دهد که از متن یا صدا در کنار کارها استفاده کرده‌ام. مانند مجموعه‌ی حیات‌خلوت که تکمیل‌کننده‌ی کار صدا بود.

آن‌چه که من را مصمم‌تر کرد در امتحان سبک‌های متفاوت این بود که بتوانم آن‌چه به چشم می‌بینم و آن‌چه در ذهنم می‌گذرد را بر هم منطبق کنم. اما اگر بخواهم به چیزی مستقیم به عنوان پاسخ شما اشاره کنم، ساختن دغدغه‌ی اصلی من بوده است. در مجموعه‌ی ارث پدری با مفهوم آن‌چه به من تعلق دارد اما به من تعلق ندارد، مکان‌هایی را نشان دادم که مفهوم ساختن را بتوانند بیانگر باشند به شکلی از نگاه کنجکاوانه‌ی خودم در آن سال‌ها. اما در سال‌هایی که گذشت شکل و نگاهم به عکاسی تغییر کرد. آن‌چه برایم اهمیت پیدا کرد این بود که بتوانم مخاطبم را برای مدت‌زمان بیش‌تری جلوی تصویری که ساخته‌ام نگه دارم. 

سعیدیان: از چه ابزارها، تکنیک‌ها یا فرایندهایی برای خلق اثر هنری استفاده می‌کنید؟

صداقت: بیش‌تر کارهایی که تابه‌حال انجام دادم متن‌محور بودند. این‌که ایده‌ای به ذهنم می‌رسد و بعد دغدغه‌ام می‌شود و دقیقاً آن زمان کار را با مطالعه و تحقیق کردن آغاز می‌کنم. فرقی نمی‌کند آن ایده قرار است چه‌طور اجرا شود. من مجموعه‌هایی دارم که هرگز به ارائه‌شان فکر نکرده‌ام چون قصدش را از ابتدا نداشته‌ام. آن‌ها کامل در یک پوشه، در کامپیوترم قرار دارند. پس می‌توانم اقرار کنم اولین ابزاری که به دست می‌گیرم کتاب است. مقاله خواندن و استفاده از تجربه‌ی دیگرهنرمندان نیز می‌تواند ابزارهای اولیه‌ کارم باشد. پس از آن براساس داشته‌هایم در آن زمان ایده را به شکل عکاسی دیجیتال یا آنالوگ به اجرا درمی‌آورم. اما قسمت مهم ماجرا این است که ارائه برای من بسیار اهمیت دارد و بخش بزرگی از اثر مجموعه‌هایم را ــ در صورتی که بخواهم به نمایش بگذارم ــ به خود اختصاص می‌دهد.

سعیدیان: چه مضامینی در آثار شما الهام‌بخش بوده است؟ یا اثر شما یک تجربه‌ی زیستی شخصی را بیان می‌کند؟ چه حسی را سعی کردید در اثر هنری خود به مخاطب انتقال دهید؟

صداقت: تا یک زمانی تجربه‌ی زیستی‌ام دخیل نبود. هرچند که باید بگویم من این‌طور فکر می‌کردم. شاید آن زمان که مجموعه‌ی ارث پدری را کار کردم، فکر می‌کردم دغدغه‌ی خاکم را داشتن یک موضوع کلی است. اما بعدها فهمیدم همان زمان و حتی شاید خیلی قبل‌تر از من، دغدغه‌ی خیلی‌ها بوده است.

آن‌چه در زندگی زیستی یک هنرمند پررنگ می‌شود لزوماً تنها معضل و اتفاق زندگی او نیست. به عنوان مثال در نمایش گروهی از قاب دیگری چهار فریم از یک مجموعه‌ی بزرگ را به نمایش گذاشتم که کاملاً تجربه‌ی زیسته‌ی شخص من را در آن سال‌ها نشان می‌دادند، اما در همان زمان برپایی نمایشگاه براساس نقدها و نظرها و همین‌طور زمانی که با مخاطبم هم‌صحبت می‌شدم می‌فهمیدم آن تجربه‌ی زیستی تنها متعلق به من نبوده. همزادپنداری‌ای که نظاره‌گران با آن قاب‌ها می‌کردند به من نشان داد مفاهیمی مثل تنهایی، خیانت، بیماری، کودک درون و هر چیزی که از منظر روان می‌تواند آن روزها و این روزهای ما را دغدغه‌مند کند، در بسیاری‌مان مشترک است.

از طرفی من هرگز سعی نکردم حسی را از طریق آثارم به مخاطبم حقنه کنم. تمام تلاشم این بوده که بتوانم تصویری ارائه دهم که نظاره‌گر برداشت شخصی خود را بتواند بیافریند که اگر به نگاه من و آ‌ن‌چه می‌خواستم بگویم نزدیک باشد آن‌وقت می‌توانم بگویم که من کاری که می‌خواستم را کرده‌ام. این بخش بسیار به مخاطب اثر بسته است. به این‌که دوست دارد چه چیزی را از آن قابی که در مقابلش ایستاده است بردارد. برمی‌گردیم به همان زندگی زیسته. اشتراکات معمولاً انسان‌ها را به هم نزدیک می‌کند از این نقطه‌نظر حتی به غلط.

سعیدیان: اهداف متعالی شما به عنوان یک هنرمند چیست؟ این آثار به چه اندازه به شما کمک می‌کند تا به اهداف والای خود برسید؟

صداقت: من به طور کل اعتقاد دارم ما انسان‌ها رسالت خاصی بر روی زمین نداریم. آمده‌ایم چند صباحی را در این ایستگاه نظاره‌گر باشیم. من مدیوم عکاسی را در ابتدا انتخاب کردم چون این کار را دوست داشتم و بلد بودم. من از طریق عکاسی خواستم حرف بزنم چون معتقدم سخنور خوبی نیستم. اما اگر منظور از اهداف متعالی همان رسالت باشد، من تا حدود سه سال پیش فکر می‌کردم به‌‌‌‌‌شخصه کارهایم قرار نیست چیزی را اصلاح کند، قضاوت کند، نقد کند و هدف خاصی را دنبال کند. نگاهم تغییری نکرده است اما بنا به دلایلی در مجموعه‌های متأخرم دغدغه‌ی اصلی‌ام را که زندگی کردن و ساختن است بیش‌تر خواستم نشان دهم. پس پرسش شما را برای محدودیت زمانی سه الی چهار سال اخیر پاسخ می‌دهم.

این روزها تلاش می‌کنم که به دو دغدغه و علاقمندی خودم بیش‌تر بپردازم. عکاسی و روانشناسی. این‌که این دو مقوله کجا و چگونه به هم گره می‌خورند. در مجموعه‌های اخیرم تلاشم این بوده که این دو علاقه‌مندی را به هم مربوط کنم. این‌که چه‌قدر موفق بوده‌ام را زمان مشخص می‌کند. در حقیقت روابط انسانی و زندگی‌هایی که دستخوش همین روابط هستند نقش پررنگی در این مجموعه‌ها دارند. از آن‌جایی که به عنوان یک زن به این اتفاق نگاه می‌کنم، تمام تلاشم این بوده که هیچ غرضی در کار نباشد.

سعیدیان: اولین تجربه‌ی تصویری از هنر در حافظه‌ی شما چگونه و در چه زمانی ثبت شده است؟

صداقت: برمی‌گردد به خیلی سال‌های پیش. سال‌های کودکی‌ام. به ظهرهایی که خانه‌ی مادربزرگم می‌ماندم و ما بعد از ناهار عادتی داشتیم. پری‌دخت (مادربزرگم) آلبوم‌های عکس‌هایی که داشتند را برای سرگرم شدن من درمی‌آوردند و ما با هم روی زمین دراز می‌کشیدیم و آلبوم‌ها را ورق می‌زدیم. نوشته‌های پشت عکس‌ها برایم همیشه جذاب بودند. این‌که آدم‌هایی را می‌دیدم در آن عکس‌ها که در زمان کودکی‌ام بسیار متفاوت بودند از نظر ظاهری با آن‌چه در عکس‌ها می‌دیدم. آدم‌های جوانِ خندانِ سرزنده‌ای که من در واقعیت آن سال‌ها با سن‌های بالاتری می‌دیدم‌شان که تغییر کرده بودند. این مواجهه و آن نوشته‌های پشت عکس‌ها با تاریخ که گاهاً جوهر خودکار پس داده بود به آلبوم و بر روی آن پلاستیک هم حک شده بود، اولین اتفاقی بود که برای من جرقه‌ای برای ثبت لحظات شد.

سعیدیان: به نظر شما آیا فرم و محتوا لازم و ملزوم یکدیگرند؟

صداقت: اگر بخواهم نگاه شخصی‌ام را جدای از مطالعات و آن‌چه که گفته شده است بگویم، بستگی به پیچیدگی ذهن هنرمند و هوشمندی مخاطب دارد. گاهی می‌توانند فرم و محتوا تکمیل‌کننده‌ی یکدیگر باشند و گاهی هم از طریق تضادی که دارند مفهوم را برسانند. این هم به منظور هنرمند از ارائه‌ی اثرش و هم به نگاه مخاطب که  چه‌قدر کنجکاوانه بخواهد یک اثر هنری را ببیند بستگی دارد.

سعیدیان: محیط چه تأثیری در خلق آثار شما دارد؟

صداقت: فکر می‌کنم این سوال را جور دیگری هم پاسخ دادم. برای من خلق یک ایده و اجرای آن خیلی به حال‌واحوالات خودم بسته است. فضای اجتماعی‌ای خارج از خانه‌ام و اتفاقات داخل آن و این‌که چه اثری بر روان من می‌گذارد در چیزی که می‌خواهم به نمایش بگذارم بسیار مؤثر هستند. تمام تلاشم این بوده است که خودخواهانه به اتفاقات اطرافم نگاه نکنم، البته چه‌بسا که کرده‌ام و موفق هم بوده است.

اما بعدها فهمیدم که دلیل موفقیتش این بوده که خودخواهانه نگاه نشده بوده. از آن‌جایی که این روزها دغدغه‌ام کاوش و کنجکاوی در روان انسان‌هاست شاید می‌توانم بگویم محیط برای من همان انسان‌ها تعریف می‌شود. به عنوان مثال در مجموعه‌ی ولیعصر حتی بیانیه‌ی این مجموعه هم اشاره به این موضوع دارد. این‌که من روح و هویت مکان‌ها را هم در حضور انسان‌هایی که در آن مکان‌ها هستند می‌بینم. پس زمین بازی برای من همان انسان‌ها هستند. از حدس زدن بیزارم، به همین دلیل می‌توانم بگویم برای یک موضوع شاید سال‌ها نگاه کنم، مطالعه کنم، بنویسم و بعد در نهایت تصمیم بگیرم که دوربین به دست بگیرم و از آن‌چه برداشت کرده‌ام و آموخته‌ام و فهمیده‌ام از خودم نشانی بر جای بگذارم. 

دیدگاهتان را بنویسید