یک روز وقتی دلزده از تکرار دنبال مدل جدیدی برای پیاده سازی بر روی بوم هستی، نگاهت در آینه روی دیوار به مدل جذابی میخورد که سوژه بعدی ترسیم روی بوم می تواند باشد. این مدل جذاب کسی جز خود نقاش نیست. وسوسه ترسیم از خود، هنرمند را هیچوقت رها نمی کند. آنچه او در آینه و ظاهرش می بیند، همراه با درونیات خودش است. خود درون آینه از تاریخی به تاریخی دیگر لایه عوض می کند. چه کسی بهتر از خود هنرمند که این تغییرات درونی را می شناسد و می تواند بازنمایی کند.
خودنگاره با عینک؛ صحنه نمایش اُرپن
هنرمند خود را با جامه ای بلند و سفید به همراه دستاری به سر که گره ای آبی رنگ دارد، به صورت تمام قد تصویر کرده است. به نظر می رسد در میان آتلیه ای در کنار سه پایه چوبی مدل وینزور، که بوم نقاشی با طرحی محو بر روی آن قرار دارد ایستاده است. پشت سه پایه تقسیم عادلانه ای میان پرده بلند قرمز و سفید و دیواری مشکی رنگ اتفاق افتاده است.
ویلیام اُرپن (۱۸۷۸–۱۹۳۱م) روحیه آرتیستی خود را در خودنگاره هایش بروز می دهد. وقتی می خواهد خود را نمایش دهد، وسایل نمایش را هم باید محیا سازد. زاویه مناسب صورتش را می شناسد و با انتخاب جامعه ای سفید، نمایش فرشته گون خود را بر روی صحنه می برد. در طرح روی بوم نیز خود یا شخصی مجهول را با همان جامه سفید طراحی کرده است. بنابراین کانون اصلی نقاشی را در بوم روی سه پایه نمی گنجاند.
با انتخاب اسم تابلو، توجهات را به روی صورت خود و عینکی که بر روی بینی دارد هدایت می کند. جایی که نگاه در ظاهر بی تفاوت و سرد اُرپن حسابی با نگاه مخاطب گره می خورد. نکته اصلی تابلو همینجاست، جای دیگری دنبالش نگردید. نه در پرده بلند طرح دار سرخ و سفید پشت سه پایه و نه در قلموهای ریز و درشت و پالت بزرگ مخصوص رنگ روغن که در دستان نقاش جای دارند.
نگاه خیره نقاش از بالای وسیله ریزبینی او، در آنی ما را میخکوب می کند. چشمان آدمی غریب جانداری است. از پس صد و ده سال عمر این نگاه، همچنان به حقیقت بانی بریدن از دنیای اطراف و خیرگی به چشمانی جدی و یخ می شود.
آماده برای شروع؛ آرامش قبل طوفان
خودنگاره ای دیگر از اُرپن حدود یک دهه بعد خلق می شود. اُرپن به عنوان هنرمند جنگی وارد پاریس شده تا از وقایع سال های پایانی جنگ جهانی اول که با پیروزی های متفقین همراه است سند تصویری تهیه کند. هنرمند جنگی از طرف دولت ها یا نشریات ماموریت دارد تا در قالب تصویر تجربه دسته اولی از رویدادهای جنگ ارائه دهد.
این تابلو بازتابی از روزگار جدید اُرپن در پاریس است که او را درون یک آینه با کلاه و لباس نظامی نشان می دهد. آینه در کنار پنجره ای مشرف به منظره خیابانی خلوت با تعدادی خانه کار گذاشته شده است. بر روی میز، زندگی پاریسی جریان دارد. بطری شراب، کپسول سودا و لیوان پایه بلند گیلاس و تعدادی نوشته و قوطی بر روی رومیزی با گل های قرمز، تجربه فرهنگ پاریسی را برای اُرپن یکجا محیا کرده است.
هنوز از جبهه جنگ و غم و وحشت و ویرانی خبری نیست. اُرپن لباس نظامی خود را کامل پوشیده و اولین ارمغان جنگ خود را در حال خلق است. ولی همه ما می دانیم که این تنها تصویر انسانی آن جنگ است که نقاش تجربه می کند. هنوز انسان های تکه تکه شده و عمارت های ویران و آتش و دود و خون را ندیده است.
همچنان صورت نقاش سرد و بی روح است و در آینده نیز باقی خواهد ماند. آرامش قبل طوفان اُرپن، یادآور قبل و بعد از آن چهار سال جنگ شهر معروف اروپایی نیست؛ بلکه وضعیت در حال زندگی را گذران کردن آنها را نشان می دهد. برای شهروندان جنگ زده لازم است فعل پشت جبهه بودن را با حفظ ظاهری به سان روزهای عادی شهر صرف کنند. اُرپن از هنرمند جنگی، هنوز فقط لباسش را دارد. البته قرار هم نیست در آینده از این بیشتر تفنگی در دست بگیرد، ولی دیدن صحنه های واقعی یک کشتار جنگی حتی در میان اجساد دشمن، کار آسانی نمی تواند باشد.
اُرپن به نظر می رسد در شهر فرانسوی، غریبه ای تنهاست. نه در خیابان ترسیم شده، شهروندی در حال گذر است و نه در چهارچوب درها و پشت پنجره ها نگاهی به بیرون دوخته شده است. غریبه ایرلندی با لباس نظامی میان نظامیان هم پیمان که برای یاری فرانسوی ها در مقابل امپراطوری آلمان می جنگند، بدون وسایل نقاشی اش قابل تمایز نیست. در میان ارتش امپراطوری بریتانیا حالا یک نقاش باشی لازم شده تا به حکم دولتمردان وزارت داخله و همراهی امرای بلند مرتبه، از پیروزی ها سند تصویری تهیه و از قهرمانان منتخب دوران خوش پیروزی پرتره کشیده شود. سنگ بنای برپایی موزه امپراطوری جنگ که بر مبنای هنر برای آرمان ملی استوار است.
در نگاه خیره نقاش چه می بینیم؟ آیا جنگ را درک کرده؟ جواب منفی است. اُرپن هنوز در حال و هوای زندگی عادی شهری است. آنجا پاریس است و او ناگزیر از هم راستا شدن با زندگی پاریسی است. هیچکدام از اجزای ترکیب بندی او به لباسی که پوشیده است نمی خورد. کلاه نظامی آهنی که نمونه اولیه ای بود در آن سال ها برای در امان ماندن از برخورد گلوله و ترکش های خمپاره برای میدان جنگ است نه برای زیر سقف اتاقی در طبقه دوم یک ساختمان شهری بودن.
پوست پوشیده شده توسط او قرار است از سرمای کشنده مناطق سخت جان جنگی رهایی دهنده باشد نه برای فیگور گرفتن جلوی آینه در کنار نسیم خنکی که از پنجره رو به خیابان آمده است. نقش گل های روی دیوار پشت سر او در قالب لباس نظامی اش نمی نشیند. تضاد معنایی معناداری دارد. قرار نیست این لباس، محلی زیبا را تجلی دهد.
اینها همچنان حاصل تصورات از دور به بطن جنگ نگریستن نقاش است. آنچه برای پشت جبهه ای ها روایت می شود؛ حکایت حماسه و دلاوری است. کسی از ترس، از دست دادن ها، انسان در مقابل انسان و گرفتن جان یا حداقل عضوی از یک جان نمی گوید. هنوز اُرپن خوش خیال است. هنوز جنگ را ندیده و نشناخته است. لباس نظامی را جلوی آینه امتحان کرده ولی هنوز جنگ برای او شروع نشده است. آماده می شود برای شروعی که هیچ نمی تواند اعماق آنرا تصور کند.
زونبک؛ برکه مرگ
وقتی جنگی در گوشه ای از جهان رخ می دهد خبرهای مکتوب آن شوکه آور است. اما ابعادی از جنگ را نمی توان به صورت مکتوب انتقال داد. تصویر به جز سندیت در ذهن مخاطب حک شده و پیروزی و شکست و جنایت را ملموس تر می کند. زونبک منطقه است در غرب بلژیک که در خلال سال های پایانی جنگ جهانی اول به صورت کامل ویران شد و صدها سرباز از هر دو طرف ماجرا در آن کشته شدند.
در بالای تابلو آسمانی پوشیده از ابرهای درهم تنیده را میبینیم که کمی مجال به خورشید داده تا آرام آرام از میان آنها خودی نشان دهد. اینجا آرامش بعد از طوفان است. یک صحنه چیدمان شده توسط کارگردانی به نام جنگ که روبروی ما شکل گرفته است. سربازی بی جان بر زمین افتاده میان خرابی های یک تاسیسات خندق چوبی، در کنار درختی که شباهتی به درختان سر زنده دیگر نقاط ندارد. راه آبی مارپیچی که با دنبال کردن آن به منظره زیبایی نمی رسیم. در انتهای آن هم راستا با آسمان غم زده، سنگر یا سازه ای سنگی و ویران شده را می بینیم. خرابی و ویرانی ای که از رویارویی انسان با انسان پابرجا مانده است.
خبری از پیروز میدان نیست. انگار همه بازنده از همان ابتدا بودند. چشم انداز زیبایی که دیگر خبری از آن نیست. اُرپن تاریخ زشتی را روایت می کند. نه برای وزارت داخله بریتانیا بلکه برای مردمان عادی کشور تا عبرتی باشد برای عدم تکرار، که البته نشد که نشد.
نورپردازی اُرپن در پایین تابلو قدرت روایت او را صدچندان کرده است. او از مفاهیم زیبای طبیعت آشنایی زدایی کرده و برکه مرگ را به تاریخ زشتی انسان اضافه کرده است.