گفت و گویی داشتیم با نیماد آذرگان – آرشیتکت و نقاش خودآموخته- که خلاصهی آن در زیر آمده است:
لطفا در مورد تکنیک به کار رفته در آثار و زمان آفرینش آنها توضیح دهید.
شخصا اصراری به این ندارم که نام این شیوه ی هنری را نقاشی دیجیتال بگذارم … ببینید یک ایرادی در پس زمینه ی ذهن ما هست که تصور میکنیم اگر کاری مثلا با کمک یک نرم افزار انجام شود پس زحمت زیادی بخاطرش کشیده نشده و مسلما در ذهن ما ارزشگذاری درستی نخواهد داشت. به عقیده ی من نقاشی دیجیتال فرق زیادی با نقاشی کلاسیکی که میشناسیم ندارد . همان ایده پردازی را لازم دارد. باید همان تفکر و خلاقیت را به عنوان پشتوانه به دوش بکشد و همان زحمت و وقت را هم برای به سرانجام رسیدنش نیاز دارد . تنها فرقی که وجود خواهد داشت در نوع ابزاریست که استفاده میکنیم . اینبار بجای قلمو “موس” را در دست میگیریم و بجای بوم ، مانیتور روبروی ما قرار خواهد گرفت . بقیه اما همان است که بود.
بگذارید من همینجا یک اعترافی بکنم که نه تنها از آن سرافکنده نخواهم بود ، بلکه به آن افتخار هم میکنم و البته شاید بعدها بر علیه خودم از این اعتراف استفاده شود … من تحصیلات اکادمیک در مورد نقاشی ندارم . راستش معنای کلمات سخت و پیچیده ی انگلیسی را هم بزور یاد گرفتم و شاید فردا فراموششان کنم. به هیچ سبکی مانند امپرسیونیسم و رئالسیم و مینی مالیسم و غیره هم وفادار نیستم … اصولا عقیده دارم یک انسان یا ذاتا هنرمند و خلاق هست، یا نیست … اگر نیست که پس حتی قاب گرفتن بالاترین مدارک تخصصی هنر هم کمکی به هنرمند بودن یک شخص نخواهد کرد . اما اگر به ذات هنرمند باشد پس این تحصیلات آکادمیک فقط میتواند کمکی باشد که یک شخص زودتر به ثباتِ هنری برسد … حالا اما گاهی اوقات انسان های دیوانه ای مثل من هم پیدا میشوند که حال و حوصله ی آموزش دیدن و دادن ندارند اما اشتیاق را به قدر کفایت برای انجام کارهایشان در اختیار دارند . من حتی یک ساعت هم آموزش نقاشی ندیده ام. ازآن آبرو بر تر وقتی خواهد بود که اعتراف کنم حتی نیم ساعت هم آموزش نرم افزارهای مربوط به کارهایم چه معماری و چه نقاشی توسط شخصی به من داده نشد … خوشحالم که اسم و رسم دانشگاه و مدرک و استادهای مختلف هم روی دوشم سنگینی نمیکند و درواقع این کودک درونِ نیمادِ کنجکاو بود که انگشتش را روی هرجایی که به او ربط داشت یا نداشت گذاشت. من نقاشِ خودآموخته ام. البته به هیچ عنوان منکر نقش آموزش نخواهم شد. اما عصاره ی این روده درازیِ من میشود همین یک جمله که: یا لیوانتان را خالی میکنید و چیزی در آن میریزید که خودتان از آن لذت میبرید یا چیزی را میل میکنید که دیگران برای شما ریخته اند …
توجه به دیتیل، استفاده از فیگور و بافت همگی از ویژگیهای مشترک بیشتر کارها بوده و گویا هر کدام در لایهای مشخص کشیده شده و در انتها کنار هم نشستهاند. لطفا روند طراحی را شرح دهید.
مثل تمام دوستانی که دستی در هنر دارند نخستین مرحله از روندِ خلقِ یک اثر ایده ایست که در ذهن ما نطفه می بندد. رشد میکند و به بار مینشیند، اما بگذارید رازی را به شما بگم که شاید اکثر دوستان هنرمندم از گفتنِ آن ابا داشته باشند و آن این است که به طور معمول وقتی نقطه را در انتهای خلق یک اثر میگذاریم و آن را تمام شده تلقی میکنیم و به آن نگاه میکنیم به جرات میتوان گفت اثری که خلق کرده ایم با ایده ای که در ذهن داشتیم فاصله ای از بلخ تا به بغداد دارد. این لزوما بد نیست . اما بگذارید در مورد شخص خودم حرف بزنم و گناهِ ایده و آثار دیگران را به دوش حمل نکنم. ایده ای در ذهن من شکل میگیرد. خب تا اینجای کار کلیشه ایست و همه میدانند . حالا باید بنشینم و ایده را به واقعیت تبدیل کنم . ایده ها برای اینکه یک کلِ واحد را تشکیل بدهند نیاز به یک پس زمینه ی مناسب دارند . پس نخستین مرحله در تبدیل آنچه در ذهن دارم به واقعیت ، خلق پس زمینه ایست که مکمل اثر باشد . رنگبندیِ کار که تعیین شد بقیه ی کار دست من نیست . از اینجا به بعد این من نیستم که یک اثر را میسازم یا میکشم . بلکه خود اثر مسئولیت خلق خودش را بر عهده میگیرد و من فقط شایسته ی مسئولیتِ ایجاد نظم خواهم بود … به دیتیل اشاره کردید . باید بگویم من از بازیِ بگرد و پیدا کن با مخاطب لذت میبرم . به همین خاطر به عمد قسمتهای کوچکی از کار یا حتی مفهوم آن را لا به لای بافت و فیگور پنهان میکنم . این البته ریشه در رشته ی تحصیلی من دارد. در معماری شما خانه ای را طراحی میکنید . خب . این خانه همیشه کلیاتی یکسان دارد . چند اتاق و یک پذیرایی وغیره … اما تفاوت در جزئیات شکل میگیرد . من عقیده دارم وقتی کسی وارد خانه ای میشود که من طراحی کردم ، نباید بتواند همه ی خانه را با یکبار چرخاندن چشم ببیند و از زیر و بم آن با خبر شود. باید اتاق ها را پنهان کرد. باید با چشمِ میهمان بازی کرد و قسمتهای خصوصی را از چشم نامحرمان پنهان نگاه داشت … همین اصل در خلق تابلو های من تاثیر دارد. من اتاقها را پنهان کرده ام . اگر میخواهید کل مفهومِ یک اثر را درک کنید باید جرات کنید و به راهروهایی وارد شوید که برای بازی با شما گذاشته ام . اصولا عقیده دارم کودک درون هنرمند اگر فعال نباشد آن هنرمند دیگر زنده نیست … به سوال شما برگردیم . گفتید کار در لایه های مشخصی کشیده شده و کنار هم نشسته اند . بگذارید حرف شما را اصلاح کنم . آنها روی هم قرار گرفته اند و شاید هر اثر به طور متوسط بین بیست تا پنجاه لایه دارد که روی هم نشسته اند تا یک کلیتِ جامع را شکل بدهند . و گاهی اوقات این روی هم قرار گرفتن هاست که به طور کلی ایده ی شما را دور می اندازد و اثر جدید خلق میکند که مال شما نیست اما خالقش شما هستید …
بهره گیری از مینیاتورهای ایرانی یا مادرِ چادر به سر حسی نوستالژیک در کارها پدید آورده. دغدغهی پس این میل به “یادآوری” چیست؟
مسئله اینجاست که من از قانون شکنی لذت میبرم، اما در عین حال به شدت انسانی مقید به سنت ها هستم … این تناقضِ آشکار در شخصیتِ نه چندان دوست داشتنیِ من باعث میشد و میشود که از یک حس نوستالژیک، کاری مدرن بیرون بکشم … تابلوی مادرِ چادر به سر که به آن اشاره کردید در روندِ بیانِ مفهومِ واژه ی “هنوز” شکل گرفت … مادر انگشترهای با رنگهای تند به دست دارد و هنوز تلاش میکند خود را زیبا نشان دهد . در عین حال نمیتواند باورهای مذهبی اش را از خود دور کند . او میخواهد به شما بگوید من هنوز زنده ام؛ من هنوز زیبایم، من هنوز کار میکنم. من هنوز عقایدی دارم و من هنوز میتوانم از زندگی لذت ببرم … یا در کاری که گفتید از مینیاتور بهره برده ام باید بگویم قصدم یادآوریِ یک حس نوستالژیک نبود . بلکه این تابلو اصولا یک کتاب مصور از تاریخ است . از دوره ی مغول تا به امروز … شما در میانه ی کار زنی امروزین را میبینید که روی صخره ای نشسته و پرواز پرندگان را در دوردست نگاه میکند و دور تا دور او را دالان هایی پوشانده اند که هرکدام در بخشی از تاریخ همان زن را به تصویر کشیده اند …. دالان هایی که تاریخِ نه چندان مهربانِ ما با زنان و البته مهربان با مردان را به تصویر میکشد … اصولا زنان در تابلو های من جایگاه ویژه ای دارند و من از به تصویر کشیدن زاویه های تیزِ زندگی یک زن ابایی ندارم
امان از “هـ”! چرا برای هنرمندان این قدر جذاب است؟
“خنده” ، ببینید ، همه چیز بلا استثنا از بافت و شکل ساخته شده . حتی تصورات ما هم به نوعی از این مورد تبعیت میکنند . شما یک نامه مینویسید برای یک دوست یا حتی تایپ میکنید مثل همین خطوطی که خوانندگان شما در حال خواندن آن هستند . و شاید متوجه نباشید که همین خطوط، چیزی به جز به هم پیوستنِ یکسری اشکال نیست که بدون شک باری از هنر به دوش دارند … اما بعضی از این حروف کمی بیشتر مورد توجه قرار میگیرند ، چه در چشمان من و چه در ذهن شما … “هـ” یکی از آنهاست … “هـ” حرفیست که آهنگی مهربان دارد و معمولا در آغاز واژگانی قرار میگیرد که انرژی دلنشینی دارند ، مثل : همسر . همراه . همنشین . همکلاسی . همبند . همزاد . همصحبت . همراز و … این اتفاقِ خوشایند باعث میشود ما به طور ناخودآگاه بعضی حروف رابیشتر از بقیه دوست داشته باشیم و البته شایسته ی یادآوری میدانم که “هـ” یک حرفِ خوشقیافه محسوب میشود و مسلما یک هنرمند از یک شکل و بافتِ خوشقیافه لذت میبرد و دوست دارد در آثارش نقشی داشته باشند … .
در بحث خوانش اثر، تا چه اندازه مخاطب را در برداشت آزاد میگذاری؟
خب من فکر میکنم اگر کسی آنقدر اعصاب قوی و صبر زیادی داشته باشد که تمام جملاتِ بی در و پیکر مرا بخواند پس باید از بین همان جملات این را متوجه شده باشد که نیماد مسلما برای خلق یک اثر از یک تفکر استفاده میکند و همیشه میخواهد “در واقع میخواهم” یک مفهوم را برساند … اما … این اما میشود پاسخ سوال شما … اما به شدت پایبند این هستم که به هیچ شکلی توضیحی از تفکری که در استخوان بندی اثرم نقشی داشته است ندهم و مخاطب را مجبور نکنم لزوما به چیزی فکر کند که من فکر کرده ام … اجازه بدهید حالا که یک راز را در آغاز مصاحبه بیان کردم . یک رازِ هنری را هم در پایان مصاحبه به عنوانِ یکی از آن نُقل هایی که در میهمانیها روی قندها میگذارند و هیچکس هم به آن دست نمیزند برایتان بگویم … ببینید واقعیت این است که شاهکارهای هنری را قبل از اینکه هنرمند خلق کند. مخاطب با برداشتهایش خلق میکند … خب این جمله بندی کمی سخت بود. بیایید آسانترش کنیم … درواقع مخاطبِ یک اثر هنری چیزهایی را در کار شما میبیند که شما حتی به آن فکر هم نکرده اید و البته همه ی ما خواهیم گفت: من حتما به این چیزی که شما دیده اید فکر کرده ام … اما واقعیت لزوما این نیست، پس از من نشنیده بگیرید که اگر دستانِ مخاطب را در برداشت و خوانشِ یک اثر باز بگذاریم. ذهنِ خلاقِ مخاطبینِ باهوش ما چیزهایی را در کارهایمان کشف خواهند کرد که بدون شک از شنیدن آن شگفت زده خواهیم شد …. فکر میکنم پاسخم نمیتواند از این واضح تر باشد ….
2 پاسخ
che adame jalebi hastan in aghaye azargan … matne kamelesho key mizarin
خوشحالیم که دوست داشتید گفت و گو رو. امیدواریم به زودی مفصل تر بتونیم با ایشون مصاحبه کنیم.